کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بردست پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بردست
لغتنامه دهخدا
بردست . [ ب َ دَ ] (ص مرکب ) مقابل فرودست . بالادست . مقابل زیردست . (یادداشت مؤلف ) : بود دستورش آن زمان بردست دادگرپیشه ٔ مسیح پرست . نظامی . || (با تاء مکسور) بواسطه ٔ. بتوسط. بدست . وسیله ٔ. به اهتمام : و اندر سنه ٔ اثنی و ثلاثین [ و اربعمائة ] ...
-
بردست
دیکشنری فارسی به عربی
مساعد , مساعدة
-
واژههای همآوا
-
بر دست
فرهنگ فارسی معین
(بَ دَ) (ق .) حاضر، آماده .
-
جستوجو در متن
-
aides
دیکشنری انگلیسی به فارسی
کمک کننده ها، بردست
-
aide
دیکشنری انگلیسی به فارسی
کمک کننده، بردست
-
assistants
دیکشنری انگلیسی به فارسی
دستیار، معاون، کمک، نایب، یاور، معین، بردست، ترقی دهنده، رهبریار
-
هضاضة
لغتنامه دهخدا
هضاضة. [ هََ ض َ ] (ع اِ) آنچه بردست احدی بشکند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
assistant
دیکشنری انگلیسی به فارسی
دستیار، معاون، کمک، نایب، یاور، معین، بردست، ترقی دهنده، رهبریار، حاضر
-
متسور
لغتنامه دهخدا
متسور. [ م ُ ت َ س َوْ وِ ] (ع ص ) یاره بردست .(آنندراج ). پوشنده ٔ دست برنجن . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به تسور شود.
-
مساعد
دیکشنری عربی به فارسی
يار , کمک , مساعد , ياور , اجودان , معين , فرعي , کمکي , معاون , دستيار , بردست , ترقي دهنده , هم دست , ستوان , ناوبان , نايب , وکيل , رسدبان
-
مئلاة
لغتنامه دهخدا
مئلاة. [ م ِءْ ] (ع اِ) (از «ال و») خرقه ای که زنان در وقت نوحه بر میان بندند. ج ، مآلی . (منتهی الارب )(از ناظم الاطباء). خرقه ای که زنان به هنگام نوحه بردست گیرند و بدان اشارت کنند. (از اقرب الموارد).
-
مساعدة
دیکشنری عربی به فارسی
کمک کردن , ياري کردن , مساعدت کردن , پشتيباني کردن , حمايت کردن , کمک , ياري , حمايت , همدست , بردست , ياور , مساعدت , مساعدت کردن (با) , همدستي کردن , مدد رساندن , بهترکردن چاره کردن , مدد , نوکر , مزدور
-
مزاد
لغتنامه دهخدا
مزاد. [ م َ ] (اِ)نوعی از بازی باشد. و آن چنان است که دو کس در برابر همدیگر خم شده بایستند و سر بر سر هم نهند و سر ریسمانی بردست گیرند و یک سر دیگر آن ریسمان را شخصی بردست گیرد و بر دور و پیش ایشان می گردد و نمیگذارد که کسی بر ایشان سوار شود و بر پشت...