کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بردة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
برده زرد
لغتنامه دهخدا
برده زرد. [ ب َ دِ زَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بهی بخش بوکان شهرستان مهاباد. سکنه ٔ آن 1140 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
برده زی
لغتنامه دهخدا
برده زی . [ ب َ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان صومای بخش صومای شهرستان ارومیه . سکنه ٔ آن 159 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
برده سره
لغتنامه دهخدا
برده سره . [ ب َ دِ س َ رِ ] (اِخ ) ده مرکز دهستان برده سره بخش اشترینان شهرستان بروجرد. سکنه ٔ آن 500 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
برده سره
لغتنامه دهخدا
برده سره . [ ب َ دِ س َ رِ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای بخش اشترینان شهرستان بروجرد این دهستان در شمال باختری بخش واقع و محدود است از شمال به ملایر، از جنوب بدهستان قلعه حاتم و از خاور به جاده اتومبیل رو بروجرد به ملایر از باختر به دهستان جعفرآباد. ...
-
برده سفید
لغتنامه دهخدا
برده سفید. [ ب َ دِ س ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کلاترزان بخش زراب شهرستان سنندج . سکنه ٔ آن 250 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
برده سور
لغتنامه دهخدا
برده سور. [ ب َدِ ] (اِخ ) رودی در آذربایجان غربی از واردات غربی دریاچه ٔ ارومیه . و آن از خاک ترکیه سرچشمه گرفته ، ناحیه ٔ کوهستانی دشت از شهرستان ارومیه را مشروب کرده پس از عبور از شهر ارومیه در جنوب دماغه ٔ حصار بدریاچه ٔ ارومیه میریزد. نامهای دیگ...
-
برده میش
لغتنامه دهخدا
برده میش . [ ب َ دِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شهر ویران بخش حومه شهرستان مهاباد. سکنه ٔ آن 203 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
خرده برده
لغتنامه دهخدا
خرده برده . [ خ ُ دَ / دِ ب ُ دَ / دِ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) سرّ. راز، چون : خرده برده پیش کسی نداشتن ؛ یعنی اسراری که ترس از اشاعه ٔ آن باشد نزد کسی نداشتن . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
خورده برده
لغتنامه دهخدا
خورده برده . [ خوَرْ / خُرْ دَ / دِ ب ُ دَ / دِ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) کنایه از حقوق است و رشوه است خصوصاً، و آن زری است که حکام وارباب شرع به پنهانی در ازای کاری گیرند، و گرفتن بظاهر را هم گفته اند. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ).- خورده برده از کسی...
-
رنج برده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) ranjborde محنتدیده؛ آسیبدیده.
-
نام برده
دیکشنری فارسی به عربی
فوق
-
خُرده بُرده
لهجه و گویش تهرانی
کینه
-
خری برده رشان
لغتنامه دهخدا
خری برده رشان . [ خ َ ب َ دَ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان لاهیجان بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد، واقع در چهل وپنج هزارگزی باختر مهاباد و دوهزارگزی خاور شوسه ٔ نقده به خانه . جلگه و معتدل و آب آن از رود آواجیر و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری...
-
خورده و برده
لغتنامه دهخدا
خورده و برده . [ خوَرْ / خُرْ دَ / دِ وُ ب ُ دَ / دِ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) خورده برده . رجوع به خورده برده شود.
-
از میان برده
دیکشنری فارسی به عربی
الغ