کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بردان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بردان
لغتنامه دهخدا
بردان . [ ] (اِخ ) شهرکی است بعراق بر شمال بغداد بر مشرق دجله جایی آبادان . (حدود العالم ). و نیز نام چند جایگاه است . رجوع به مراصد الاطلاع شود. || چشمه ای در نخله ٔ شامیه . || آبی در حجاز بنی نصر را. || آبی در سماوة. || دهی در نجد و از آن ده است اب...
-
بردان
لغتنامه دهخدا
بردان . [ ب َ ] (اِ) شیره ٔ گیاهی است بغایت بدبو و گنده . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
بردان
لغتنامه دهخدا
بردان . [ ب َ ] (اِخ ) وردان . وارتان . اشک نوزدهم پسر اردوان که بنا بروایتی از یوسف فلاویوس پس از پدر بتخت سلطنت نشست . رجوع به ایران باستان ص 2413 ببعد شود.
-
بردان
لغتنامه دهخدا
بردان . [ ب َ ] (ع اِ) تثنیه ٔ برد، صبح و شام و فی الحدیث من صلی البردین دخل الجنة. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (آنندراج ). بامداد و شبانگاه . (مهذب الاسماء). رجوع به برد شود. || (ص ) مردیکه در بدن خویش سردی احساس کند. (ناظم الاطباء).
-
واژههای مشابه
-
گرده بردان
لغتنامه دهخدا
گرده بردان . [ گ ِ دَ / دِ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ایل تیمور بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد، واقع در 18هزارگزی جنوب خاوری مهاباد و 9هزارگزی خاور راه شوسه ٔ مهاباد به سردشت . هوای آن معتدل دارای 137 تن سکنه است . آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول آن...
-
دیر بردان
لغتنامه دهخدا
دیر بردان . [ دَ رِ ؟ ] (اِخ ) ابن حوقل نویسد راه زاور که قریه ٔ آبادی است ... و از حدود کرمان است به کوجوی یک منزل است و کوجوی جایی است با چشمه ای کم آب ... و از آنجا تا دیر بردان به منزلی که حوضی پر از آب باران دارد یک منزل است و در آن بنایی نیست ....
-
سه بردان
لغتنامه دهخدا
سه بردان . [ س ِ ب َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرغا بخش ایذه ٔ شهرستان اهواز. دارای 175 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
-
باب بردان
لغتنامه دهخدا
باب بردان . [ ب ِ ب َ رَ ] (اِخ ) نزدیک موضع معروف به باب النقب در بغداد. (عیون الانباء چ 1299 هَ . ق . ج 1 ص 154). و رجوع به بردان شود.
-
جستوجو در متن
-
ارشک
لغتنامه دهخدا
ارشک . [ اَ ش َ ] (اِخ ) نوزدهم . رجوع به بردان شود.
-
بردانی
لغتنامه دهخدا
بردانی . [ ب َ ] (ص نسبی ) منسوب است به بردان که قریه ای است از قراء بغداد. (سمعانی ).
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن مهلهل بردانی . فقیه حنبلی از مردم بردان ، دهی در اسکاف .
-
بلشکر
لغتنامه دهخدا
بلشکر. [ ب َ ل َ ک َ ] (اِخ ) از قرای بغداد است که جزو ناحیه ٔ دجیل و در نزدیکی بردان می باشد. (از معجم البلدان ) (از مراصد).
-
بلاشکر
لغتنامه دهخدا
بلاشکر. [ ب َ ک َ ] (اِخ ) قریه ای است مابین بَرَدان و بغداد، و نام آن در اشعار و اخبار آمده است . (از معجم البلدان ).