کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
برداشتچال پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
borrow pit
برداشتچال
واژههای مصوّب فرهنگستان
[باستانشناسی] گودالی که برای تهیۀ خاک یا گِل یا دیگر مصالح ساختمانی حفر میشده است
-
واژههای مشابه
-
برداشت
واژگان مترادف و متضاد
۱. استنباط، استنتاج، بازیافت، تلقی، درک، دریافت ۲. جمعآوری، حاصل، حاصلبرداری، محصولبرداری ≠ کاشت، داشت ۳. بهرهبرداری کردن، ضبط ۴. اخذ، بازستانی، دریافت ≠ پرداخت ۵. بردباری، تحمل، صبر ≠ نابرداری، بیتابی
-
برداشت
فرهنگ فارسی عمید
(بن ماضیِ برداشتن، اسم مصدر) bardāšt ۱. استنباط.۲. (کشاورزی) جمعآوری محصول.۳. (اقتصاد) برداشتن قسمتی از سرمایه یا سود یک مؤسسه پیش از فرارسیدن موقع تقسیم آن.۴. [قدیمی] عمل برداشتن چیزی.۵. تحمل؛ شکیبایی.
-
uptake
برداشت
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم دارویی] جذب و ادغام یک ماده در یک بافت زنده
-
برداشت
فرهنگ فارسی معین
(بَ) (مص مر.) 1 - جمع آوری محصول . 2 - صبر، بردباری . 3 - پیشرفت و ترقی . 4 - عمل گرفتن چیزی قبل از موقع پرداخت یا تقسیم .
-
برداشت
لغتنامه دهخدا
برداشت . [ ب َ ] (مصدر مرخم ) مخفف برداشتن . (یادداشت مؤلف ). || آنچه دکاندار یا یکی از دوشریک از نقود حاضر بهر خود برگیرد: شما برداشت کرده اید هزارتومان من پانصد تومان . (یادداشت مؤلف ). عمل برداشتن قسمتی از چیزی یا سرمایه ای پیش از آنکه هنگام تقس...
-
برداشت
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: ârešgira طاری: ârešgat طامه ای: âreygit طرقی: ârešgerat کشه ای: ârešga نطنزی: ârešgeret
-
چال
واژگان مترادف و متضاد
۱. چاله، حفره، فرورفتگی، گودال ۲. عمیق، گود ۳. آشیان، آشیانه ۴. گور (حیوانات) ۵. غاز، خرچال، مرغابی (آ)هوبره ۶. آشیانه، لانه ۷. شتربچه ۸. اسب سفید، بزپیشانیسفید
-
چال
فرهنگ فارسی معین
[ سنس . ] (اِ.) نوعی مرغابی .
-
چال
فرهنگ فارسی معین
(اِ.) اسب ، اسبی که موهای سرخ و سفید داشته باشد.
-
چال
فرهنگ فارسی معین
1 - (اِ.) گودال . 2 - آشیانة مرغان . 3 - (ص .) گود، عمیق .
-
چال
لغتنامه دهخدا
چال . (اِ) چاله . گودال . مغاک . حفره . گودی . گوی و مغاکی را گویند که درآن توان ایستاد یعنی زیاده بر دو گز نباشد. (برهان ). گودال بود و آن را چاله نیز گویند. گودال و چاه کوچک که چاله گویند. (انجمن آرا). (آنندراج ). گودال ، مانند چاه کم عمق که عموماً...
-
چال
لغتنامه دهخدا
چال . (اِخ ) دهی است از دهستان ززو ماهرو بخش الیگودرز شهرستان بروجرد که در 76 هزارگزی جنوب باختری الیگودرز کنار راه مالرو آثار به چالگرد واقع شده . کوهستانی و معتدل است . 326 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و قنات و محصولش غلات و تریاک و لبنیات است . شغل ا...
-
چال
لغتنامه دهخدا
چال . (اِخ ) دهی است از ولایت قزوین که سربلوک رامند است . (برهان ) (جهانگیری ). مؤلف انجمن آراء نویسد: نام قریه ای ازقزوین ، و معروف است . شال .