کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بردار و در رو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
پس بردار، پسه بردار،پسه ورچین
لهجه و گویش تهرانی
جمع کننده باقیمانده ،زباله جمع کن
-
cribbing machine, cribber, ballast cribber
ماشین پارسنگبردار
واژههای مصوّب فرهنگستان
[حملونقل ریلی] ماشینی برای برداشتن پارسنگ میان دو ریلبند متـ . پارسنگبردار
-
cloud-drop sampler
نمونهبردار قطرۀ اَبر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم جَوّ] ابزاری که قطرکهای اَبر را برای تعیین اندازه یا ناخالصی آنها جمع میکند
-
کلا ه بردار
دیکشنری فارسی به عربی
احتيالي , نصاب
-
جستوجو در متن
-
رو نهان کردن
لغتنامه دهخدا
رو نهان کردن . [ ن ِ / ن َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) رو پنهان کردن . رو بستن . کنایه از رو پوشیدن . مقابل رو گشادن و رو بازکردن . (از آنندراج ) : دل از من برد و رو از من نهان کردخدا را با که این بازی توان کرد.حافظ (از آنندراج ).
-
خوبرخ
فرهنگ نامها
(تلفظ: xub rox) (در قدیم) خوب رو(ی) ، ← خوب رو .
-
reversible
دیکشنری انگلیسی به فارسی
برگشت پذیر، پشت و رو کردنی، دو رو، برگرداندنی، لغو کردنی، قابل نقض
-
هم رو
لغتنامه دهخدا
هم رو. [ هََ رَ / رُو ] (نف مرکب ) همراه و همسفر و رفیق . (آنندراج ).
-
تَنقَلِبُواْ
فرهنگ واژگان قرآن
به صورتِ ... در مي آييد .(قلب به معناي برگرداندن چيزي از اين رو به آن رو است .جزمش به دليل جواب واقع شدن براي جمله قبلي است )
-
فراخ رو
لغتنامه دهخدا
فراخ رو. [ ف َ رَ / رُو ](نف مرکب ) به تعجیل و شتاب رونده . || کسی که از حد خود بیرون رود. مسرف . هرزه خرج . (برهان ).
-
جلو
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [ترکی] je(o)lo[w] ۱. پیش.۲. پیشرو.۳. روبهرو.۴. در حضور.۵. [قدیمی] لگام و افسار اسب.
-
رو
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ رفتن) ro[w] ۱. = رفتن۲. رونده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): تندرو، کندرو، خودرو.۳. جای رفتن (در ترکیب با کلمۀ دیگر): پیادهرو، مالرو، ماشینرو.
-
گستاخ رو
لغتنامه دهخدا
گستاخ رو. [ گ ُ رَ / رُو ] (نف مرکب ) بیباک رو. آنکه در رفتار ملاحظه از چیزی نکند : گستاخ روان آن گذرگاه کردند درون آن حرم راه .نظامی .
-
رنگ رو
لغتنامه دهخدا
رنگ رو. [ رَ رَ / رُو ] (نف مرکب ) آنچه رنگش برود. آنچه رنگش ثابت نیست . جامه یا پارچه ای که رنگ آن از آفتاب بشود. رنگ باز (در لهجه ٔ مردم خراسان ).
-
بهر و رو
لغتنامه دهخدا
بهر و رو. [ ب َ رُ رو ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) بهر رو. جمال . وجاهت و صباحت . (از یادداشت بخط مؤلف ). به بهر رو و بر و رو رجوع شود.