کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
برخ کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
برخ کردن
لغتنامه دهخدا
برخ کردن . [ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ایجاد کردن . (از ناظم الاطباء). || بخش کردن . سهم کردن .
-
واژههای مشابه
-
برخ کشیدن
لغتنامه دهخدا
برخ کشیدن . [ ب ِ رُ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) (از: ب + رخ + کشیدن ) به روی کسی آوردن . مطلبی یا عملی را بقصد تخفیف کسی یا منت گذاردن با وی گفتن .
-
جستوجو در متن
-
آب انبار
لغتنامه دهخدا
آب انبار. [اَم ْ ] (اِ مرکب ) خانه ای در زیر قسمتی از بنا حفر کرده ذخیره کردن آب را. || پارگین . (ربنجنی ). || آبدان . آبگیر. تالاب . مصنع. بَرْخ .
-
بری کردن
لغتنامه دهخدا
بری کردن . [ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بیزار کردن . دور کردن : یکی دخترش بود کز دلبری پری را برخ کردی از دل بری . اسدی .مفلسی من ترا از بر من می بردسرکشی تو مرا از تو بری میکند. خاقانی . || بریدن . برداشتن : سال تا سال همه مدحت او نظم کنم نکند میر دل ا...
-
برخال
واژهنامه آزاد
بَرخال. (علوم ریاضی) ساختاری هندسی متشکل از اجزایی که با بزرگ کردن هر جزء به نسبت معین، همان ساختار اولیه به دست آید. مترادف این واژه در زبان انگلیسی «fractal» ( فِرَکتال ) است. (منبع:واژه نامۀ فرهنگستان زبان و ادب فارسی) توضیحات:واژۀ «بَرخال» متشکل...
-
برانداختن
لغتنامه دهخدا
برانداختن . [ ب َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) انداختن . برافکندن . (آنندراج ). افکندن . به اطراف افکندن . (ناظم الاطباء) : موج او را بخشک براندازد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).سحر گه مست شو سنگی براندازز نارنج و ترنج این خوان بپرداز. نظامی .- حیله برانداختن ؛ چار...
-
برفشاندن
لغتنامه دهخدا
برفشاندن . [ ب َ ف َ / ف ِ دَ ] (مص مرکب ) برافشاندن . حرکت دادن دست را تا هرچه در دست باشد بیفتد. (آنندراج ). || ریختن . پاشیدن : چو ممکن گرد امکان برفشاندبجز واجب دگر چیزی نماند. شبستری .- آتش خشم و کین برفشاندن ؛ سخت خشمگین شدن . نمودن خشم : فرست...
-
تپانچه زدن
لغتنامه دهخدا
تپانچه زدن . [ ت َ چ َ / چ ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) سیلی زدن . چک زدن . کشیده زدن . طپانچه زدن : وز تپانچه زدن این دو رخ زراندودم آسمانگون شد و اشکم شده چون پروینا. عروضی .زنم چندان تپانچه بر سر و روی که یارب یاربی خیزد ز هر سوی . نظامی .تپانچه زد برخ خو...
-
رفتن
لغتنامه دهخدا
رفتن . [ رُ ت َ ] (مص ) جاروب کردن و روبیدن . (ناظم الاطباء). روفتن . روبیدن . ستردن . پاک کردن . (یادداشت مؤلف ). جاروب کردن و پاک کردن جایی یا چیزی . (فرهنگ نظام ). || سَفْر. (تاج المصادر بیهقی ) : اینک رهی به مژگان خاک ره تو رفته از نزد تو نه نام...
-
فروهشتن
لغتنامه دهخدا
فروهشتن . [ ف ُ هَِ ت َ ] (مص مرکب ) فروگذاشتن . فرونهادن . نهادن . گذاشتن : چو نوذر فروهشت پی در حصاربدو بسته شد راه جنگ سوار. فردوسی .او چو فروهشت زیر پای تراچون که تو او را ز دل برون نهلی ؟ ناصرخسرو. || بازکردن و فروگذاردن و به پایین رها کردن موی ...
-
افزایش
لغتنامه دهخدا
افزایش . [ اَ ی ِ ] (اِمص ) زیادتی شدن . (هفت قلزم ). یعنی زیاده شدن و نمودن و اوزایش نیز گویند. (از مجمع الفرس ). افزودن . (منتهی الارب ). عمل افزودن شدن و عمل افزون کردن . (فرهنگ فارسی معین ). مصدر دوم افزودن . اسم از افزودن . حاصل مصدر افزودن و فز...
-
برخی
لغتنامه دهخدا
برخی . [ ب َ ] (اِ) رهی . فدائی . قربانی . فدیه . (غیاث اللغات ). فدیه و قربانی . برخی با یای نسبت به معنی قربانی است که مقصود برخ برخ یا حصه کردن و تقسیم کردن قربانی باشد مانند شتر برخی بمعنی فدا و قربانی . (فرهنگ لغات شاهنامه ) : شاه بهرام شاه و خو...
-
آژدن
لغتنامه دهخدا
آژدن . [ ژْ / ژَ / ژِ دَ ] (مص ) آجدن . آجیدن . آجیده کردن . نکنده کردن . آزدن . آزیدن . آژیدن . برجستگی هائی بر روی جامه یا کف برون سوی گیوه و امثال آن با نخ از پنبه یا پشم یا با رشته ٔ سیم و زر دوختن زینت یا محکمی را : کشیده پرستنده هر سو رده همه ج...