کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
برخش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
برخش
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شیمی] ← جزءجزء کردن
-
برخش
لغتنامه دهخدا
برخش . [ ب َ رَ ] (اِ) پشت ستور باری . (منتهی الارب ). پشت اسب . (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) : روز هیجا از سر چابک سواری بردری از برخش و ران اسب خصم کیمخت و بغند.سوزنی .
-
واژههای مشابه
-
fractionating column
ستون برخش
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شیمی] دستگاهی که با آن اجزای سیال گازی یا مایع را ازطریق برخش بخارـ مایع یا استخراج مایعـ مایع یا برجذبش مایعـ جامد جدا میکنند
-
برخش ایزوتوپی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک] ← تغییر ایزوتوپی
-
برخش کفی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شیمی] ← جزءجزء کردن کفی
-
جستوجو در متن
-
fractionation
جزءجزء کردن
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شیمی] جداسازی یک مخلوط در مراحل متوالی که در هر مرحله آن بخشی از مخلوط را جدا میسازند متـ . برخش
-
isotope fractionation
تغییر ایزوتوپی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[فیزیک] فرایند تغییر ترکیب ایزوتوپی عنصر با استفاده از پخش و تبخیر یا تبادل شیمیایی متـ . برخِش ایزوتوپی
-
foam fractionation
جزءجزء کردن کفی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[شیمی] نوعی روش جداسازی که در آن با ایجاد کف و جمعآوری آن جزئی از یک مایع را، ترجیحاً ازطریق جذب سطحی یا برجذبش در میانای گاز ـ مایع، جدا میکنند متـ . برخش کفی
-
بغند
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] baqand چرم؛ پوست حیوان؛ غرغن؛ غرغند: ◻︎ روز هیجا از سر چابکسواری بردری / از برخش و ران اسب خصم کیمخت و بغند (سوزنی: مجمعالفرس: بغند).
-
ستیزنده
لغتنامه دهخدا
ستیزنده . [ س ِزَ دَ / دِ ] (نف ) آنکه خصومت و لجاجت کند. (آنندراج ). لجوج . ژکاره . (فرهنگ اسدی نخجوانی ) : هجیر ستیزنده ٔ بد گمان که میداشت راز سپهبد نهان . فردوسی .تهمتن برخش ستیزنده گفت که با کس مکوش و مشو نیز جفت . فردوسی .بهر چه ش ْ رسد سازگاری...
-
جوش بره
لغتنامه دهخدا
جوش بره . [ ب َ رَ / رِ ] (اِ مرکب )نام آشی است مشهور که آنرا از خمیر به اندام مثلث ومربع طولانی ساخته ، از گوشت و سبزی و مصالح پر کنند و در آب جوشانند و ماست و کشک بر بالای آن ریخته بخورند، و با جیم و بای فارسی (چوش پره ) آمده است . جوشن بره . (از ب...
-
ابوطاهر
لغتنامه دهخدا
ابوطاهر. [ اَ هَِ ] (اِخ )موفق الدین احمدبن عباس واسطی معروف به ابن برخش . یکی از فضلاء اطباء از مردم واسط و ابن ابی اصیبعه گوید:کتابی به خط و تألیف او دیدم که بر غزارت فضل و کمال رزانت عقل وی دلالت میکرد و شهرت وی به زمان المسترشد عباسی بود و گویند...
-
موفق الدین
لغتنامه دهخدا
موفق الدین . [ م ُ وَف ْ ف َ قُدْ دی ] (اِخ ) احمدبن عباس ، مکنی به ابوطاهر و معروف به ابن برخش ، از مردمان واسط و از بزرگان ادباو شعرا و فضلا و اطبای نامی معاصر المسترشد باﷲ عباسی بود. و گویند خاصیت گیاه معروف مازریون را در معالجه و بهبود مرض استسقا...