کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
برخاستن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
برخاستن
/barxāstan/
معنی
۱. برپا شدن؛ بهپا ایستادن؛ بلند شدن.
۲. از خواب بیدار شدن.
۳. [مجاز] پدید آمدن؛ به وجود آمدن.
۴. به گوش رسیدن صدا: صدایی برخاست.
۵. رخ دادن؛ اتفاق افتادن: دعوایی میان آن دو برخاست.
۶. اقدام کردن؛ آغاز کردن به کاری.
۷. [مجاز] به ظهور رسیدن؛ پیدا شدن: دو نابغه از این شهر برخاسته است.
۸. [قدیمی، مجاز] طغیان کردن؛ شورش کردن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. ایستادن، بهپاخاستن، برپا شدن، بلند شدن
۲. بیدار شدن
۳. بردمیدن، سر زدن
۴. برآمدن، طلوع کردن
۵. شوریدن، شورش کردن، طغیان کردن، عصیان کردن، قیام کردن
۶. متصاعد شدن
۷. پدیدآمدن، آغاز شدن، در گرفتن
۸. پیش آمدن، اتفاق افتادن،
دیکشنری
arise, rise
-
جستوجوی دقیق
-
برخاستن
واژگان مترادف و متضاد
۱. ایستادن، بهپاخاستن، برپا شدن، بلند شدن ۲. بیدار شدن ۳. بردمیدن، سر زدن ۴. برآمدن، طلوع کردن ۵. شوریدن، شورش کردن، طغیان کردن، عصیان کردن، قیام کردن ۶. متصاعد شدن ۷. پدیدآمدن، آغاز شدن، در گرفتن ۸. پیش آمدن، اتفاق افتادن،
-
برخاستن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [مقابلِ نشستن] barxāstan ۱. برپا شدن؛ بهپا ایستادن؛ بلند شدن.۲. از خواب بیدار شدن.۳. [مجاز] پدید آمدن؛ به وجود آمدن.۴. به گوش رسیدن صدا: صدایی برخاست.۵. رخ دادن؛ اتفاق افتادن: دعوایی میان آن دو برخاست.۶. اقدام کردن؛ آغاز کردن به کاری.۷. ...
-
برخاستن
فرهنگ فارسی معین
(بَ تَ) (مص ل .) 1 - ایستادن . 2 - بیدار شدن . 3 - طلوع کردن . 4 - از میان رفتن .
-
برخاستن
لغتنامه دهخدا
برخاستن . [ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) برخیزیدن . خاستن . ایستادن . بلند شدن . برپا ایستادن . بپا شدن . پا شدن . برپا شدن . متصاعد شدن . قیام . قیام کردن . قوم . قومة. قامة. مقابل نشستن . مقابل قعود. نهض . نهوض . انتهاض . (منتهی الارب ). استنهاض . نهضت : ر...
-
برخاستن
دیکشنری فارسی به عربی
ارتفاع , اقلاع , انهض
-
برخاستن
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: ârehesti طاری: ârossây(mun) طامه ای: beland boɂan طرقی: orsâymun کشه ای: ârsâymun نطنزی: ârossâɂan
-
واژههای مشابه
-
گرد برخاستن
لغتنامه دهخدا
گرد برخاستن . [ گ َ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) گرد بلند شدن . غبار برآمدن . غبار بلند شدن . هَبو. (تاج المصادر بیهقی ). اِعتکاب . (منتهی الارب ). || اندوه و غم آشکار شدن : برفتند با سوگواری و دردز درگاه کی شاه برخاست گرد.فردوسی .
-
نعره برخاستن
لغتنامه دهخدا
نعره برخاستن . [ ن َ رَ / رِ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) نعره برآمدن . غریو و فغان برخاستن : هم اندرین تاریخ طغرل خویشتن بر عامه ٔ شهر زد و نعره برخاست و بیغو به هزیمت شد بی لشکر و بی سلاح . (تاریخ سیستان ).
-
غریو برخاستن
لغتنامه دهخدا
غریو برخاستن . [ غ ِ وْ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) بانگ و فریاد برخاستن . شور و غوغا بلند شدن . غریو برآمدن . رجوع به غریو شود : چون بلال در مسجد آمد غریو از میان صحابه برخاست . (قصص الانبیاء ص 236). هیچ روز مردم در جماعت و انصار چندان نگریسته بودند که آن ...
-
واتیغ برخاستن
لغتنامه دهخدا
واتیغ برخاستن . [ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) (...موی ) راست ایستادن .
-
هشیار برخاستن
لغتنامه دهخدا
هشیار برخاستن . [ هَُ ش ْ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) به هوشیاری برخاستن و هوشمندانه به کاری پرداختن : خرد در جستنش هشیار برخاست چو دانستش نمیداندچپ از راست .نظامی .
-
گرد برخاستن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . بَ تَ) (مص ل .) 1 - گرد بلند شدن ، غبار برآمدن . 2 - به نهایت ویران شدن .
-
دود برخاستن
لغتنامه دهخدا
دود برخاستن . [ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) برشدن دود. بلند شدن آن . آتش افروختن و بالا رفتن دود آن . (از یادداشت مؤلف ).- دود از سر کسی برخاستن ؛ سخت در اطلاع بر غیر منتظری غمگین شدن . (یادداشت مؤلف ).- دود برخاستن از جایی ؛ سخت بی آب و خشک و تشنه بودن...
-
رستخیز برخاستن
لغتنامه دهخدا
رستخیز برخاستن . [ رَ ت َ / رَ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) غوغا برخاستن .هنگامه بپا شدن . داد و فریاد بلند شدن : چو برخاست زآن روستا رستخیزگرفتند ناگاه راه گریز. فردوسی .به چنگال هریک یکی تیغ تیزز درگاه برخاسته رستخیز. فردوسی .برون شد بهو دید هر سو گریزچپ و...