کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
برخ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
برخ
/barx/
معنی
بهر؛ بهره؛ حصه؛ قسمت؛ پارهای از چیزی.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. پاره، حصه، قسمت، لخت
۲. حظ، نصیب
دیکشنری
piece
-
جستوجوی دقیق
-
برخ
واژگان مترادف و متضاد
۱. پاره، حصه، قسمت، لخت ۲. حظ، نصیب
-
برخ
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] barx بهر؛ بهره؛ حصه؛ قسمت؛ پارهای از چیزی.
-
برخ
فرهنگ فارسی معین
(بَ) ( اِ.) پاره ، بهره .
-
برخ
لغتنامه دهخدا
برخ . [ ب َ ] (اِ) بعض . (برهان ). لخت . (آنندراج ) (انجمن آرا) (برهان ). بخش . قسمت . پاره و حصه و بهره . (برهان ) . (آنندراج ) (انجمن آرا) (غیاث اللغات ). جزء. بهر. بعضی از کامل ؛ای بهره ای از چیزی . (شرفنامه ٔ منیری ). قسم . بعض : بیکی نیمه و بیکی...
-
برخ
لغتنامه دهخدا
برخ . [ ب َ ] (ع اِمص ) افزایش و زیادت . || ارزانی نرخ . || غلبه و قهر. || (مص ) شکستن پشت . || زدن شمشیر که بعض گوشت بریده شود. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
برخ
لغتنامه دهخدا
برخ . [ ب ُ ] (اِ) شبنم . (برهان ). افشک . بَرخ (برهان ) (شرفنامه ٔ منیری ).
-
واژههای مشابه
-
برخ کشیدن
لغتنامه دهخدا
برخ کشیدن . [ ب ِ رُ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) (از: ب + رخ + کشیدن ) به روی کسی آوردن . مطلبی یا عملی را بقصد تخفیف کسی یا منت گذاردن با وی گفتن .
-
برخ کردن
لغتنامه دهخدا
برخ کردن . [ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ایجاد کردن . (از ناظم الاطباء). || بخش کردن . سهم کردن .
-
جستوجو در متن
-
قسمت
فرهنگ واژههای سره
بخش، برخ، پاره، سرنوشت، بخت
-
حوزه
فرهنگ واژههای سره
برخ، پهنه، دامنه، زمینه، بخش، گستره
-
برخی
لغتنامه دهخدا
برخی . [ ب َ ] (اِ) (از: برخ + ی ) بعض . پاره ای از چیزی چه برخ بمعنی حصه و بهره است و یای تحتانی برای وحدت ، لهذا بمعنی اندکی مشهور است . (مهذب الاسماء). قدری . بعضی . پاره و حصه . جزوی . بخشی . لختی . بهره . اندکی از بسیار. (برهان ). و رجوع به برخ ...
-
پهر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹بهر› [قدیمی] pahr ۱. حصه؛ برخ.۲. یک حصه از چهار حصۀ روز یا شب.
-
آب انبار
لغتنامه دهخدا
آب انبار. [اَم ْ ] (اِ مرکب ) خانه ای در زیر قسمتی از بنا حفر کرده ذخیره کردن آب را. || پارگین . (ربنجنی ). || آبدان . آبگیر. تالاب . مصنع. بَرْخ .