کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
برجا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
برجا
معنی
(بَ) (ق .) شایسته ، سزاوار.
فرهنگ فارسی معین
مترادف و متضاد
۱. ثابت، مستقر ≠ متزلزل
۲. باقی، برقرار، پابرجا، پایا، پایدار ≠ ناپایدار
دیکشنری
deep-set, fixed, stable
-
جستوجوی دقیق
-
برجا
واژگان مترادف و متضاد
۱. ثابت، مستقر ≠ متزلزل ۲. باقی، برقرار، پابرجا، پایا، پایدار ≠ ناپایدار
-
autochthonous
برجا
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] ویژگی واحدهایی که در مکان کنونی خود تشکیل یا تولید شدهاند
-
برجا
فرهنگ فارسی معین
(بَ) (ق .) شایسته ، سزاوار.
-
برجا
لغتنامه دهخدا
برجا. [ ب َ ] (ص مرکب )(از: بر + جا) برجای . ثابت و برقرار. (آنندراج ). آرام و برقرار. (ناظم الاطباء). و با لفظ داشتن و ماندن مستعمل . (آنندراج ) : این دیه برجاست و حال این کرم بر این جمله است . (منتخب قابوسنامه ص 46).تقدم هست یزدان را چو بر اعداد وا...
-
واژههای مشابه
-
پای برجا
لغتنامه دهخدا
پای برجا. [ ب َ ] (ص مرکب ) استوار. ثابت . پایدار. پای برجای .
-
پای برجا کردن
لغتنامه دهخدا
پای برجا کردن . [ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) امکان . اثبات . استوار کردن . پایدار کردن . توکید. ایکاد. تأکید. وَطد. طِدة. توطید.
-
جستوجو در متن
-
تلفن ثابت
واژهنامه آزاد
تلفن بَرجا.
-
تَرَکْنَا
فرهنگ واژگان قرآن
برجا گذاشتيم-ترک کرديم
-
تَّرَکْنَاهَا
فرهنگ واژگان قرآن
آن را برجا گذاشتيم-آن را ترک کرديم
-
بازایستادن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) ‹بازاستادن› bāz[']istādan ۱. ایستادن؛ توقف کردن؛ برجا ماندن.۲. خودداری کردن.
-
allochtonous salt
نمک نابرجا
واژههای مصوّب فرهنگستان
[زمینشناسی] تودۀ نمکی ورقهایشکل که در سطوح چینهشناختی بر روی لایۀ برجا قرار گرفته است
-
بازمان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [قدیمی] bāzmān ۱. توقف؛ درنگ.۲. (صفت مفعولی) آنچه از چیزی یا حاصل کاری برجا بماند.
-
بازنهادن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) [قدیمی] bāzna(e)hādan ۱. نهادن؛ گذاشتن.۲. برجا گذاشتن.۳. قرار دادن چیزی در جایی.