کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
برج پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
برج
/borj/
معنی
۱. ساختمانی که بیش از ده طبقه داشته باشد: برج میلاد.
۲. بنای بلند استوانهای یا مربعشکل که در کنار قلعه یا جای دیگر برای دیدهبانی یا محافظت و نگهبانی میساختند؛ کوشک؛ قلعه.
۳. [جمع: بُرُوج] (نجوم) = منطقةالبروج
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
خرج غیرضروری، هزینههایغیراساسی ≠ خرج
دیکشنری
tower
-
جستوجوی دقیق
-
برج
واژگان مترادف و متضاد
خرج غیرضروری، هزینههایغیراساسی ≠ خرج
-
برج
واژگان مترادف و متضاد
۱. شهر، ماه ۲. بارو، حصار، حصن، دژ، قلعه ۳. کوشک، کاخ، قصر ۴. ساختمان چند طبقه، آسمانخراش
-
برج
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: اَبْراج] borj ۱. ساختمانی که بیش از ده طبقه داشته باشد: برج میلاد.۲. بنای بلند استوانهای یا مربعشکل که در کنار قلعه یا جای دیگر برای دیدهبانی یا محافظت و نگهبانی میساختند؛ کوشک؛ قلعه.۳. [جمع: بُرُوج] (نجوم) = منطقةالبروج
-
column 1, tower
برج
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی بسپار، مهندسى شيمى] مخزن استوانهای قائمی که در صنایع شیمیایی و نفتی برای بهبود جداسازی مخلوطها به روش تقطیر و استخراج به کار میرود متـ . ستون 1
-
برج
فرهنگ فارسی معین
(بَ) ( اِ.) کنایه از: هزینه های بی مورد و بی جا.
-
برج
فرهنگ فارسی معین
(بُ) [ ع . ] ( اِ.) 1 - جای بلندی که برای نگهبانی عمارت و قلعه درست کنند. 2 - قلعه ، د ژ. 3 - هر یک از دوازده برج منطقة البروج که خورشید هر ماه در یکی از آن ها قرار می گیرد: 1 - حمل (فروردین ). 2 - ثور(اردیبهشت ). 3 - جوزا (خرداد). 4 - سرطان (تیر)....
-
برج
لغتنامه دهخدا
برج . [ ب َ ] (اِ) در تداول مقابل خرج . آنچه مصرف شود از نقد برای چیزهایی که از ضروریات زندگی نباشد. خرجها که جز برای خوردن و آشامیدن و منزل است . خرجهای غیرضروری . (یادداشت مؤلف ).
-
برج
لغتنامه دهخدا
برج . [ ب َ رَ ] (اِ) رستنی باشدکه آنرا اکر ترکی گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ) (برهان ). وج . (بحر الجواهر). بحرالجواهر در ذیل کلمه ٔ وج گوید فارسی آن برج است . رجوع به بحرالجواهر شود.
-
برج
لغتنامه دهخدا
برج . [ ب َ رَ ] (ع مص ) فراخ عیش شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || سپیدی سخت سپید و سیاهی سخت سیاه شدن چشم و فراخ چشم گردیدن . (از اقرب الموارد)(ناظم الاطباء). || (ص ) خوبروی با جمال . || روشن و نمایان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء...
-
برج
لغتنامه دهخدا
برج . [ ب َ رَ] (اِ) علم و رایت معطر و خوشبوی . (ناظم الاطباء).
-
برج
لغتنامه دهخدا
برج . [ ب ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اردوغش بخش قدمگاه شهرستان نیشابور، جلگه ، معتدل . سکنه ٔ آن 460 تن . آب آن از قنات و محصول آنجا غلات ، پنبه و شغل اهالی زراعت است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
برج
لغتنامه دهخدا
برج . [ ب ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خندمان شهرستان رفسنجان . کوهستانی و سردسیری . سکنه ٔ آن 158 تن . آب آن از قنات . محصول آنجا غلات ، لبنیات و شغل اهالی زراعت ، گله داری است . راه فرعی . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
برج
لغتنامه دهخدا
برج . [ ب ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قوریچای بخش قره آغاج شهرستان مراغه . این ده مرکب از دو محل بنامهای برج بالا و برج پائین میباشد، سکنه ٔ آن 1088 تن است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
-
برج
لغتنامه دهخدا
برج . [ ب ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ماروسک بخش سرولایت شهرستان نیشابور، کوهستانی ، معتدل . سکنه آن 132 تن .آب آن از قنات و محصول آنجا غلات . شغل اهالی زراعت است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
برج
لغتنامه دهخدا
برج . [ ب ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مانه بخش مانه شهرستان بجنورد. جلگه گرم سیر. سکنه ٔ آن 180 تن . آب آن از رودخانه . محصول آنجا غلات ، پنبه ، برنج . شغل اهالی زراعت ، قالیچه بافی است . راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).