کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
برتو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
برتو
واژهنامه آزاد
تمشک
-
جستوجو در متن
-
سَنُقْرِؤُکَ
فرهنگ واژگان قرآن
به زودي برتو خواهيم خواند
-
هنیئالک
فرهنگ فارسی عمید
(شبهجمله) [عربی] [قدیمی] hani'anlak گوارا باد برتو: ◻︎ سخن این به آن هنیئاًلک / پاسخ آن به این که بادت نوش (هاتف: ۴۹).
-
معلنجم
لغتنامه دهخدا
معلنجم . [ م ُ ل َ ج ِ ] (ع ص ) ریگ تو برتو و برهم نشسته . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ریگ متراکم . (از اقرب الموارد).
-
حرج
واژهنامه آزاد
"لاحرج علیک ":گناهى برتونیست،اعتراضی برتو نیست، [ولاعلى المریض حرج:ونیست بربیمار گناه واعتراضی.] المنجد،عربی به فارسی ،ترجمه محمدبندرریگی،ذیل حرف:حرج.
-
عیب خواه
لغتنامه دهخدا
عیب خواه . [ ع َ / ع ِ خوا / خا ] (نف مرکب ) عیب خواهنده . آنکه عیب و نقص دیگران را طلب کند : تو این آب روشن مگردان سیاه که عیب آورد برتو بر عیب خواه .فردوسی .
-
کافرستیز
لغتنامه دهخدا
کافرستیز. [ ف ِ / ف َ س ِ ] (نف مرکب ) آنکه در ستیز بی رحم باشد.(آنندراج ). کافرخوی . کافردل . کافرسیرت : هرچه کنی عالم کافرستیزبرتو نویسد بقلم های تیز.نظامی .
-
کنگلک
لغتنامه دهخدا
کنگلک . [ ک ُ گ َ ل َ ] (مغولی ،اِ) پیراهن . قمیص . (فرهنگ فارسی معین ) : گل کنگلک به دست حسد چاک می زندبرتو چو دید زینت ترلیک زرکشی . وصاف الحضرة (ازفرهنگ فارسی معین ).و رجوع به کنکلک شود.
-
جد و جهد
لغتنامه دهخدا
جد و جهد. [ ج ِدْ دُ ج َ ] (ترکیب عطفی ،اِ مرکب ) سعی و کوشش . پشت کار. فعالیت : وامی ست بزرگ شکر او برتوبگذار بجد و جهد وامش را. ناصرخسرو.و در مکاسب جد و جهد لازم شمرد. (کلیله و دمنه ).این کلمه با کردن استعمال میشود.
-
دوست شدن
لغتنامه دهخدا
دوست شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) رفیق شدن . یار گشتن . همدل شدن . مهربان شدن با کسی . (از یادداشت مؤلف ). ولایة. (تاج المصادر بیهقی ) : بنشاند آب آذرش بگریزد آب از آذرش یک رکن او چون دوست شددشمن شود آن دیگرش . ناصرخسرو.به فعل و عوان گرچه شود دوست به...
-
مطارقة
لغتنامه دهخدا
مطارقة. [ م ُ رَ ق َ ] (ع مص ) تو برتو دوختن و جامه بر هم پوشیدن . (تاج المصادر بیهقی ). جامه بر یکدیگر دوختن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). طارق بین ثوبین ؛ اذا طابق بینها. (منتهی الارب ). طارق بین ثوبین ؛ لبس احدهما علی الاَّخر. (اقرب الموارد). طارق ...
-
خافقین
لغتنامه دهخدا
خافقین . [ ف ِ ق َ ] (ع اِ) مشرق و مغرب . (غیاث اللغات ) (مهذب الاسماء). خافقان : مرمرا باری بدین درگاه شاهست آرزونز ری و گرگان همی یاد آیدم نز خافقین . منوچهری .جز که نادر باشد اندر خافقین آدمی سر برزند بی والدین . مولوی (مثنوی ).ای کمال نیکمردان بر...
-
مستجاب زده
واژهنامه آزاد
مستجاب زده (ن مف مرکب) [مُ تَ زَ دَ/ دِ] سیر از استجابت، سیر از استجابت که دیگر رغبتی به پذیرفته شدن ندارد، دعایی که از برآورده شدن و به اجابت رسیدن گزیده شده باشد. || یا: آمادهی اجابت، دعایی که به زودی مستجاب میشود. || یا: اجابت شده. دعایی که برآو...
-
خالد
لغتنامه دهخدا
خالد. [ ل ِ ] (اِخ ) نجار. وی یکی از شاعران عرب است و عتبی می گوید: ابراهیم بن خراش این ابیات خالدالنجار را برای من خواند:الیوم من هاشم بخ ّ و أنت غداًمولی و بعد غد حلف من العرب أن صح هذا فانت الناس کلهم یا هاشمی ، یا مولی و یا عربی .(از عقدالفرید ...