کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بربر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بربر
/barbar/
معنی
وحشی.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
بیفرهنگ، نافرهیخته، نامتمدن، وحشی ≠ متمدن، فرهیخته
دیکشنری
Berber, savage, uncivil, uncivilized
-
جستوجوی دقیق
-
بربر
واژگان مترادف و متضاد
بیفرهنگ، نافرهیخته، نامتمدن، وحشی ≠ متمدن، فرهیخته
-
بربر
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [معرب، مٲخوذ از یونانی] [مجاز] barbar وحشی.
-
بربر
فرهنگ فارسی معین
(بِ بِ) (ق .) حالتی است برای نگاه کردن و آن مستقیم و معنی دار به کسی یا چیزی نگاه کردن است .
-
بربر
لغتنامه دهخدا
بربر. [ ] (اِخ ) دهی است جزو بخش شهریار شهرستان تهران ، در جلگه واقع شده و معتدل است . سکنه ٔ آن 216 تن . آب آن از قنات و سیاه آب ابراهیم آباد و محصول آن غلات ، صیفی ، چغندرقند، انگور، بنشن ، کرچک ، و شغل اهالی زراعت و گله داری و گلیم و جوال بافی است...
-
بربر
لغتنامه دهخدا
بربر. [ ب َ ب َ ] (اِ) حجام و جراح و سرتراش . (ناظم الاطباء).- بربرخانه ؛ بربر دکان . دکان سرتراشی . (ناظم الاطباء). سلمانی . آرایشگاه .
-
بربر
لغتنامه دهخدا
بربر. [ ب َ ب َ ] (اِ) هرزه گویی و پرگویی و لجاجت . (برهان ). || (ص ) نزاع کننده ٔ احمق پرگو. (ناظم الاطباء).
-
بربر
لغتنامه دهخدا
بربر. [ ب َ ب َ ] (اِخ ) از کلمه ٔ یونانی باربار بمعنی غیریونانی مانند عجم بمعنی غیر عرب . (یادداشت بخط مؤلف ). آتنی ها غیر یونانی را بربر میگفتند چنانکه درداستانهای ما غیر ایرانی را تور گفته اند و عرب غیر عرب را عجم ، غالباً تصور میکنند که بربر یون...
-
بربر
لغتنامه دهخدا
بربر. [ ب َ ب َ ] (اِخ ) ایلات ساکن سرحد ایران و افغانستان را بدین نام خوانند. (فرهنگ فارسی معین ).- بربر زمین ؛ سرزمین بربر : ز بربر زمین تا بخاور درون ز یک ماهه ره داشت کشور فزون .اسدی (گرشاسب نامه ).
-
بربر
لغتنامه دهخدا
بربر. [ ب َ ب َ ] (اِخ ) گروهی است به مغرب . (منتهی الارب ). ج ، برابره . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مردمی هستند که بین حبشه و زنگ سکنی دارند. یکی آن بربری است . (از اقرب الموارد). ملکی است بجانب حبشه که مردم آنجا سبزرنگ باشند. (غیاث اللغات ). || گرو...
-
بربر
لغتنامه دهخدا
بربر. [ ب ِ ب ِ ] (صوت ) کلمه ای است که بدان گوسپندان را خوانند. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
بربر
لغتنامه دهخدا
بربر. [ ب ُ ب ُ ] (اِخ ) تیره ای از شعبه ٔ جباره ٔ ایل عرب (از ایلات خمسه ٔ فارس ). (جغرافیای سیاسی کیهان ). رجوع به طایفه ٔ جباره شود.
-
بربر
لغتنامه دهخدا
بربر. [ ب ُ ب ُ ] (اِخ ) طایفه ای از طوایف قشقائی . این طایفه مرکب از 150 خانوار است که درحوالی سمیرم سکنی دارند. (جغرافیای سیاسی کیهان ).
-
بربر
لغتنامه دهخدا
بربر. [ ب ُ ب ُ ] (ع ص ) مرد بسیارآواز. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
بربر
لغتنامه دهخدا
بربر. [ب ِ ب ِ ] (ص مرکب ) خیره و زل زل و مات مات . بر و بر.- بربر بروی کسی نگاه کردن ؛ در تداول ، خیره و بی حرکتی در چشم ، در چیزی نگریستن . به خشم در کسی یا چیزی نگاه کردن . بی ظهور و بروز اثری از غم و یا سرور یا رضا و رد یا قبول در چشم نظاره کردن...
-
بربر
لغتنامه دهخدا
بربر. [ب ُ ب ُ ] (اِ) در تداول عامه ، بوربور: یک ایل بربر، عده ٔ کثیر. مثل ایل بربر؛ جماعتی بسیار بی ادب و بسیارخوار. (یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به بور بور شود.