کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
برایت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
برایت
/berāyt/
معنی
التهاب کلیه؛ مرضی که در اثر التهاب کلیهها بروز میکند. Δ این اسم از نام ریچارد برایت، پزشک انگلیسی، که در سال ۱۸۲۷ میلادی مطالعاتی دربارۀ این مرض به عمل آورده گرفته شده.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
برایت
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [انگلیسی: bright] (پزشکی) berāyt التهاب کلیه؛ مرضی که در اثر التهاب کلیهها بروز میکند. Δ این اسم از نام ریچارد برایت، پزشک انگلیسی، که در سال ۱۸۲۷ میلادی مطالعاتی دربارۀ این مرض به عمل آورده گرفته شده.
-
جستوجو در متن
-
جِئْتُکَ بِـ
فرهنگ واژگان قرآن
برایت آوردم
-
خرابتم
لهجه و گویش تهرانی
هر کاری برایت می کنم،عاشقتم
-
لَا يَنفَعُکَ
فرهنگ واژگان قرآن
نفعی به تو نمی رساند - سودی برایت ندارد
-
اسکاچ
فرهنگ فارسی معین
( اِ ) (اِ.) 1 - مأخوذ از اسکاچ برایت که نام تجاری یک نوع لیف ظرفشویی است برای شستن ظروف آشپزخانه . 2 - مأخوذ از نام اسکاچ که نام تجارتی نوعی چسب است . نوار چسب بی رنگ . 3 - نوعی ویسکی . 4 - پارچة چهارخانه : دامن اسکاچ .
-
صیقل کردن
لغتنامه دهخدا
صیقل کردن . [ ص َ / ص ِ ق َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) صیقلی کردن . جلا دادن . روشن کردن . زدودن : گر تن خاکی غلیظ و تیره است صیقلش کن زآنکه صیقل گیره است . مولوی .ز اشتیاقت صیقل آیینه ٔ جان میکنم از برایت قصر میناکار سامان میکنم .سعیداشرف (از آنندراج ).
-
خادم
لغتنامه دهخدا
خادم . [ دِ ] (اِخ ) نظربیگ . مشق سخن از میر محمدافضل ثابت اﷲ آبادی نموده و بعهد محمد پادشاه دهلی درسنه ٔ ستین و مائه و الف بزیر خاک آسوده . از اوست :گر کند از قفس آزاد مرامیکشد دوری صیاد مرا.صورتش دید وز شرم آب نشدحیرت از آینه رو داد مراو نیز از اوس...
-
مُسَحَّرِينَ
فرهنگ واژگان قرآن
جادو شده ها -دارای شکمها - دارای ریه ها (قالوا انما انت من المسحرين يعني تو از کساني هستي که نه يک بار و دو بار ، بلکه پي در پي جادو ميشوند و تو را آن قدر جادو کردهاند که ديگر عقلي برايت نمانده . بعضي از علما گفتهاند : کلمه سحر به معناي بالاي شکم است...
-
انتما
لغتنامه دهخدا
انتما. [ اِ ت ِ ] (ع اِمص ) وابستگی . (فرهنگ فارسی معین ). انتساب : تأیید را برایت و رای تو انتماو اقبال را بنامه و نام تو انتساب . رشید وطواط.پسری ماند در اسنکدریه که کس برو دست نیافت و او را نشناخت و اکنون انتما و انتساب سرور ملاحده بدوست . (جهانگ...
-
خواهان
لغتنامه دهخدا
خواهان . [ خوا / خا ] (نف ) طالب . شائق . مشتاق . آرزومند. (ناظم الاطباء). خواهنده . (آنندراج ). دوستدار. عاشق . (یادداشت بخط مؤلف ) : رزبان شد بسوی رز بسحرگاهان کو دلش بود همیشه سوی رز خواهان . منوچهری .امیرالمؤمنین جویای این است و خواهان است . (ت...
-
عفریت
لغتنامه دهخدا
عفریت . [ ع ِ ] (ع ص ) اسد عفریت ؛ شیر توانای درشت خلقت . (منتهی الارب ). سخت و شدید. (از اقرب الموارد).- عفریت نفریت ؛ از اتباع است . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). یعنی ظالم و ستمکار. (از ناظم الاطباء). || به غایت رساننده هر چیزی . (منتهی الارب...
-
بسودن
لغتنامه دهخدا
بسودن . [ ب ِ دَ ] (مص ) پسودن . دست زدن و لمس کردن . (فرهنگ نظام ). لمس .(ترجمان القرآن ). مَس ّ. (ترجمان القرآن ) (تاج المصادربیهقی ). بزمین وادوسیدن . (تاج المصادر بیهقی ). مسح .(بحر الجواهر) (دهار). استلام . (تاج المصادر بیهقی ).جس ّ. (تاج المصاد...
-
دعا
لغتنامه دهخدا
دعا. [ دُ ] (ع اِمص ) دعاء. حاجت خواستن . ج ، أدعیه ، دعوات . (از آنندراج ). استغاثه به خدا. استدعای برکت . تضرع . درخواست از درگاه خدا. (ناظم الاطباء). درخواست حاجت از خدا. درخواست حاجت از خداوند برای خود یا دیگری . خدای خوانی . تیغ و شمشیر و خدنگ ...
-
لوبیا
لغتنامه دهخدا
لوبیا. (اِ) لوبیاء . لوباء. (منتهی الارب ). از گیاهان دو لپه ای و از تیره ٔ پروانه داران و از دسته ٔ لوبیاها . این دسته اغلب ساقه های پیچنده و غلاف های دراز و دانه های بسیار دارند. (گیاه شناسی گل گلاب ص 221). دانه ای است چون نخود، لکن کشیده و کم حجم ...