کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
برای پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
برای
/barāye/
معنی
۱. به منظورِ؛ با این هدف که.
۲. به علتِ؛ به سببِ.
۳. برای اختصاص دادن چیزی به کار میرود: این جعبه برای استفاده در مواقع ضروری است.
۴. در ازایِ؛ در برابرِ.
۵. نسبت به؛ به خاطرِ: برایش میمیرد.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. از بهر، بهجهت، بهخاطر، بهسبب، بهعلت، بهقصد، به منظور
۲. دربرابر، در عوض
۳. محض
۴. بهسوی، بهجانب، بهطرف
دیکشنری
against, for, sake , to, toward
-
جستوجوی دقیق
-
برای
واژگان مترادف و متضاد
۱. از بهر، بهجهت، بهخاطر، بهسبب، بهعلت، بهقصد، به منظور ۲. دربرابر، در عوض ۳. محض ۴. بهسوی، بهجانب، بهطرف
-
برای
فرهنگ فارسی عمید
(حرف اضافه) barāye ۱. به منظورِ؛ با این هدف که.۲. به علتِ؛ به سببِ.۳. برای اختصاص دادن چیزی به کار میرود: این جعبه برای استفاده در مواقع ضروری است.۴. در ازایِ؛ در برابرِ.۵. نسبت به؛ به خاطرِ: برایش میمیرد.
-
برای
فرهنگ فارسی معین
(بَ یِ) (حراض .) 1 - به علت ، به سبب ، به جهت (تعلیل را رساند). 2 - به خاطر. 3 - به منظور (در بیان هدف و مقصود از چیزی ). 4 - در برابر (در بیان برابری و تقابل ارزش و مقدار چیزی ). 5 - در مدت زمان ، به مدت . 6 - نسبت به (در بیان رابطه و نسبت میان دو ا...
-
برای
لغتنامه دهخدا
برای . [ ب َ ی ِ ] (حرف اضافه ) تعلیل را رساند. بواسطه ٔ. بعلت . بسبب . بجهت . (ناظم الاطباء). جهت . (آنندراج ).حاجی تو نیستی شتر است از برای آنک بیچاره خار میخورد و بار می برد. سعدی .یار از برای نفس گرفتن طریق نیست ما نفس خویشتن بکشیم از برای یار. س...
-
برای
دیکشنری فارسی به عربی
ل , نحو
-
واژههای مشابه
-
برای اینکه، برای اینکه
واژگان مترادف و متضاد
۱. چون، زیرا ۲. به منظور
-
برای مثال
فرهنگ واژههای سره
برای نمونه
-
ناخن برای
لغتنامه دهخدا
ناخن برای . [ خ ُ ب ُ ] (اِ مرکب ) مقراض . (انجمن آرای ناصری ). از ناخن + برا (برنده ). رشیدی گوید «ناخن برا مقراض باشد و ناخن برای به بای فارسی ، مخفف ناخن پیرای ، و آن آلتی است که بدان ناخن پیرایند، و ظاهراً هر دو یک لغت است به بای فارسی » ناخن پیر...
-
برأی العین
لغتنامه دهخدا
برأی العین . [ ب ِ رَءْ یُل ْ ع َ ] (ق مرکب ) (از: ب + رأی + ال + عین ) بچشم خود. بدیده ٔ خود. معاینه .
-
برای انکه
دیکشنری فارسی به عربی
ذلک
-
برای مثال
دیکشنری فارسی به عربی
يعني
-
مهیاکرد برای
دیکشنری فارسی به عربی
أَتَاحَ (لِ)
-
برای ما
دیکشنری فارسی به عربی
نا
-
برای همیشه
دیکشنری فارسی به عربی
الي ابد