کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
براه انداختن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
چشم براه
لغتنامه دهخدا
چشم براه . [ چ َ / چ ِ ب ِ ] (ص مرکب ) نگران و منتظر. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آن کس که انتظار ورود سفرکرده ای یا رسیدن خبری را دارد.- چشم براه بودن ؛ چشم براه داشتن . منتظر بودن . نگران و دلواپس بودن . رجوع به چشم براه داشتن شود.
-
سر براه
دیکشنری فارسی به عربی
سلس
-
سر براه
لهجه و گویش تهرانی
اهل،صالح
-
چشم براه
لهجه و گویش تهرانی
منتظر
-
چراغ براه نهادن
لغتنامه دهخدا
چراغ براه نهادن . [ چ َ / چ ِ ب ِ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) روشنی پیش پای کسی گذاشتن . رفع تاریکی و ظلمت کردن . چراغ بر سر راه برای روشن بودن معبر نهادن . معبر و گذرگاه را بوسیله ٔ چراغ روشن ساختن : رخ برفروز و غاشیه بر دوش ماه نه خورشید را ز حسن چرا...
-
چشم براه داشتن
لغتنامه دهخدا
چشم براه داشتن . [ چ َ / چ ِ ب ِ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از انتظار کشیدن باشد. (برهان ) (آنندراج ). مرادف چشم براه دوختن و چشم و دیده براه نهادن . (از آنندراج ). انتظار کشیدن . (ناظم الاطباء) : مدتی شد که تا بدان امیدچشم دارد براه و گوش بدر. انوری .دل...
-
چشم براه نهادن
لغتنامه دهخدا
چشم براه نهادن . [ چ َ / چ ِ ب ِ ن ِ / ن َ دَ ](مص مرکب ) مرادف چشم براه داشتن و چشم براه دوختن . (آنندراج ). چشم براه افکندن . چشم براه دوختن . با دقت براه نگریستن برای رسیدن کسی یا گروهی : همه نامداران ایران سپاه نهادند چشم از شگفتی براه .فردوسی .
-
چشم براه بودن
دیکشنری فارسی به عربی
انتظار
-
کودک تازه براه افتاده
دیکشنری فارسی به عربی
طفل
-
براه جدیدی رفتن
دیکشنری فارسی به عربی
فرع
-
زابرا، زابرا کردن،زا براه.
لهجه و گویش تهرانی
بی خواب کردن، آزار دادن،آلاخون کردن،بلاتکلیف
-
جستوجو در متن
-
افتتح
دیکشنری عربی به فارسی
گشودن , افتتاح کردن , بر پا کردن , براه انداختن , داير کردن , اغاز کردن
-
بکار انداختن
لغتنامه دهخدا
بکار انداختن . [ ب ِ اَت َ ] (مص مرکب ) براه انداختن . (واژه های نو فرهنگستان ایران ). استعمال کردن . بکار بردن . اعمال کردن . مجری . معمول . مستعمل کردن .
-
inaugurates
دیکشنری انگلیسی به فارسی
افتتاح می شود، گشودن، افتتاح کردن، بر پا کردن، براه انداختن، دایر کردن، اغاز کردن
-
inaugurating
دیکشنری انگلیسی به فارسی
افتتاح، گشودن، افتتاح کردن، بر پا کردن، براه انداختن، دایر کردن، اغاز کردن