کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
برانداختن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ساقط کردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. برانداختن، برکنار کردن، معزول کردن ۲. انداختن، افکندن، سقط کردن، از بین بردن، زایل کردن
-
برافکندن
واژگان مترادف و متضاد
۱. بر داشتن، کنار گذاشتن ۲. پوشاندن ۳. از بین بردن، نابود کردن، برانداختن
-
اقماع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی] [قدیمی] 'eqmā' ۱. خوار کردن؛ کسی را حقیر کردن.۲. مغلوب کردن؛ برانداختن.۳. راندن؛ دفع کردن.
-
هتک کردن
لغتنامه دهخدا
هتک کردن . [ هََ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پرده برانداختن . مهتوک کردن .
-
بنیاد
فرهنگ فارسی معین
برانداختن ( ~. بَ رَ تَ) (مص م .) خراب کردن ، منهدم کردن .
-
اورندن
لغتنامه دهخدا
اورندن . [ اَ رَ دَ ] (مص ) برانداختن . (ناظم الاطباء). افکندن . (آنندراج ).
-
وَرْکِلَّ
لهجه و گویش گنابادی
warkella در گویش گنابادی یعنی برعکس کردن ، ساقط کردن ، سرنگون کردن ، برانداختن قدرت یا گرفتن جان
-
سرنگون کردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. ساقط کردن، برانداختن، منقرض کردن ۲. نابود کردن، از بین بردن، مضمحل کردن ۳. واژگون کردن، نگونسار کردن
-
استیصال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: استئصال] 'estisāl ۱. از بیخ و بن کندن؛ ریشهکن کردن؛ برانداختن.۲. درمانده و بیچاره شدن؛ درماندگی: با حالت استیصال پرسید: حالا چه کار کنم؟.
-
هتک ستر کردن
لغتنامه دهخدا
هتک ستر کردن . [ هََ ک ِ س ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پرده دریدن . پرده برانداختن . مهتوک کردن .
-
برانداز
فرهنگ فارسی عمید
(بن مضارعِ برانداختن، اسم مصدر) bar[']andāz ۱. = برانداختن۲. سنجش؛ برآورد؛ تخمین.〈 برانداز کردن: (مصدر متعدی) ‹ورانداز›۱. دید زدن.۲. تخمین کردن؛ سنجیدن.
-
ذوع
لغتنامه دهخدا
ذوع . [ ذَ ] (ع مص ) از بیخ برکندن . از بن برانداختن . استیصال . || هلاک کردن . اجتیاح .
-
قلع و قمع کردن
لغتنامه دهخدا
قلع و قمع کردن . [ ق َع ُ ق َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ریشه کن کردن . برانداختن .
-
فروشاندن
لغتنامه دهخدا
فروشاندن . [ ف ُ دَ ] (مص مرکب ) دور کردن و به یک طرف راندن . (برهان ). مخفف فرونشاندن . (آنندراج ). برطرف کردن و برانداختن . (ناظم الاطباء).
-
مسباغ
لغتنامه دهخدا
مسباغ . [ م ِ ] (ع ص ) ناقه ای که عادت به برانداختن بچه ٔ خود کرده باشد در حالی که موی برآورده است . (اقرب الموارد).