کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
برانداختن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
برانداختن
/bar[']andāxtan/
معنی
۱. برافکندن؛ از میان بردن؛ نابود کردن.
۲. رسم و عادت یا قانونی را از بین بردن.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
abolish, exterminate, extinguish, extirpate, hurl, overthrow, overturn, uproot
-
جستوجوی دقیق
-
برانداختن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) bar[']andāxtan ۱. برافکندن؛ از میان بردن؛ نابود کردن.۲. رسم و عادت یا قانونی را از بین بردن.
-
برانداختن
فرهنگ فارسی معین
(بَ اَ تَ) (مص م .)1 - از بین بردن . 2 - سرنگون کردن . 3 - سنجیدن .
-
برانداختن
لغتنامه دهخدا
برانداختن . [ ب َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) انداختن . برافکندن . (آنندراج ). افکندن . به اطراف افکندن . (ناظم الاطباء) : موج او را بخشک براندازد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).سحر گه مست شو سنگی براندازز نارنج و ترنج این خوان بپرداز. نظامی .- حیله برانداختن ؛ چار...
-
برانداختن
دیکشنری فارسی به عربی
ابد , الغ
-
واژههای مشابه
-
کله برانداختن
لغتنامه دهخدا
کله برانداختن . [ ک ُ ل َه ْ ب َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) کله انداختن . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ) : دل به سودات سر دراندازدسر ز عشقت کله براندازد. خاقانی .و رجوع به کله انداختن شود.
-
نقاب برانداختن
لغتنامه دهخدا
نقاب برانداختن . [ ن ِ ب َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) روی نمودن . رخ نمودن . نمایان شدن . پدیدار گشتن : عروس حضرت قرآن نقاب آنگه براندازدکه دارالملک ایمان را مجرد بیند ازغوغا.سنائی .بدان نفس که برافرازد آن یتیم علم بدان زمان که براندازد این عروس نقاب . خاقا...
-
کلاه برانداختن
فرهنگ فارسی معین
( ~ . بَ اَ تَ) (مص م .) شادی کردن ، خوشحالی نمودن .
-
چاره برانداختن
لغتنامه دهخدا
چاره برانداختن . [ رَ / رِ ب َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) چاره پیداکردن . (آنندراج ). چاره جستن : یکی چاره باید برانداختن به تزویر مردم خوری ساختن . نظامی (از آنندراج ).|| تدبیر نمودن . (آنندراج ).
-
رای برانداختن
لغتنامه دهخدا
رای برانداختن . [ ب َ اَ ت َ ](مص مرکب ) اظهار عقیده کردن . نظر دادن . رای زدن . اظهار نظر کردن . نظر دادن . راهنمائی کردن : برانداز رایی که یاری دهدازین وحشتم رستگاری دهد. نظامی .دگرگونه دانا برانداخت رای که سیماب دارد در آن آب جای .نظامی .
-
خانه برانداختن
لغتنامه دهخدا
خانه برانداختن . [ ن َ / ن ِ ب َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) خانه از بین بردن . خانه خراب کردن . || خانواده ای را نابود کردن . خاندانی را از بین بردن .
-
حساب برانداختن
لغتنامه دهخدا
حساب برانداختن . [ ح ِ ب َ اَ ت َ] (مص مرکب ) رأی زدن و صواب اندیشیدن : حسابی که خاقان برانداختی به فرمان او کار آن ساختی . نظامی (از آنندراج ) (ارمغان آصفی ).حسابی که باخود برانداختی چنان نیست بازی غلط باختی .نظامی (از آنندراج ).
-
خان و مان برانداختن
لغتنامه دهخدا
خان و مان برانداختن . [ ن ُ ب َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) اساس خان و مانی را از هم پاشیدن . خانمانی را نابود کردن : دل ماکیست که سرگشته ٔ رویت باشدخان و مانها ز شکرخنده برانداخته ای .نظیری (از آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
منقرض کردن
واژگان مترادف و متضاد
ازبین بردن، برانداختن، نابود کردن، مضمحل کردن، برانداختن، برچیدن، از میان برداشتن