کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
برامدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
برامدن
دیکشنری فارسی به عربی
عباءة
-
واژههای مشابه
-
برآمدن
واژگان مترادف و متضاد
۱. بالا آمدن ≠ پایین رفتن ۲. طلوع کردن، آفتاب تابیدن ≠ غروب کردن ۳. پدیدار گشتن، پدید آمدن، ظاهرشدن، نمایان گردیدن، هویدا شدن ≠ ناپدید شدن ۴. ورآمدن ۵. روییدن، رستن ۶. سر زدن ۷. متورم شدن، ورم کردن ۸. به طول انجامیدن، طول کشیدن
-
برآمدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) ‹ورآمدن› bar[']āmadan ۱. بالا آمدن.۲. پدید آمدن؛ ظاهر شدن.۳. سپری شدن.۴. روبهراه شدن کار و انجام یافتن آن.۵. برجستگی پیدا کردن.۶. ورم کردن.〈 بههم برآمدن: (مصدر لازم) [قدیمی]۱. تنگدل شدن؛ اندوهگین شدن.۲. خشمگین شدن.
-
برآمدن
فرهنگ فارسی معین
( ~. مَ دَ) (مص ل .) 1 - بالا آمدن . 2 - طلوع کردن . 3 - طول کشیدن . 4 - بالغ شدن . 5 - روا شدن . 6 - حاصل شدن 7 - گذشتن . 8 - توان مقابله و رویارویی داشتن .
-
برآمدن
لغتنامه دهخدا
برآمدن . [ ب َ م َ دَ ] (مص مرکب ) بالا رفتن .(ناظم الاطباء). بالا آمدن . (فرهنگ فارسی معین ). رسیدن . بلند شدن . بالا گرفتن . بالا کشیدن . بر شدن . بربلندی رفتن . به هوا رفتن . علاء. تعلیه . معالاة. تعلی . تعالی . استعلاء. اعلیلاء. بر بلندی برآمدن ....
-
کام برآمدن
لغتنامه دهخدا
کام برآمدن . [ ب َ م َ دَ ] (مص مرکب ) از چیزی حاصل شدن مراد. بمراد و آرزو رسیدن .نایل آمدن به آرزو. (از آنندراج ). حاصل شدن آرزو. (مجموعه ٔ مترادفات ص 120). حاصل شدن مراد : اگر ننگ باشد و گرنام من بگویم برآید مگر کام من . فردوسی .ندانست کس در جهان ن...
-
گرد برآمدن
لغتنامه دهخدا
گرد برآمدن . [ گ َ ب َ م َ دَ ] (مص مرکب ) گرد بلند شدن . غبار برآمدن . گردانگیخته شدن : سرمست اگر درآیی عالم به هم برآیدخاک وجود ما را گرداز عدم برآید.سعدی (بدایع).
-
گرد برآمدن
لغتنامه دهخدا
گرد برآمدن . [ گ ِ ب َ م َ دَ ] (مص مرکب ) به تلاش و تفحص گرداگرد چیزی گردیدن . (آنندراج ) (غیاث ). طوف . طواف . (تاج المصادر بیهقی ). جولان . جول . (منتهی الارب ).
-
نفس برآمدن
لغتنامه دهخدا
نفس برآمدن . [ ن َ ف َ ب َ م َ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از مردن . قطع شدن ِ نفس : نفس برآمد و کام از توبرنمی آیدفغان که بخت من از خواب درنمی آید.حافظ (دیوان چ قزوینی - غنی ص 160).
-
نعره برآمدن
لغتنامه دهخدا
نعره برآمدن . [ ن َ رَ / رِ ب َ م َ دَ ] (مص مرکب ) بانگ برآمدن . فریاد و غوغا برخاستن : آواز بوق و دهل برخاست و نعره برآمد. (تاریخ بیهقی ص 376). چون روز شد کوس فروکوفتند و بوق بدمیدند و نعره برآمد. (تاریخ بیهقی ص 351).نعره ٔ مرغان برآمد کالصبوح بیدل...
-
غبار برآمدن
لغتنامه دهخدا
غبار برآمدن . [ غ ُ ب َ م َ دَ ](مص مرکب ) مراد بی رونق شدن . (از فرهنگ سکندرنامه ، آنندراج ). || گرد انگیخته شدن : در راه غمش دواسبه راندم یک ذره غبار برنیامد.خاقانی .
-
غالب برآمدن
لغتنامه دهخدا
غالب برآمدن . [ ل ِ ب َ م َ دَ ] (مص مرکب ) غلبه کردن . ظفر یافتن بر. چیره شدن بر: شغرت برجلی فی الغریب ؛ غالب برآمدن مردمان را در حفظ غریب . (از منتهی الارب ).
-
غریو برآمدن
لغتنامه دهخدا
غریو برآمدن . [ غ ِ وْ ب َ م َ دَ ] (مص مرکب ) بانگ و فریاد برآمدن . رجوع به غریو شود : چو رعد خروشان برآمد غریوبرهنه سپاهی به کردار دیو. فردوسی .ز ترکان برآمد سراسر غریوسواران برفتند برسان دیو. فردوسی .بدیشان نماند از غم عشق تیوبه یک ره ز هر دو برآم...
-
هزاررنگ برآمدن
لغتنامه دهخدا
هزاررنگ برآمدن . [ هََ / هَِ زارْ، رَ ب َ م َ دَ ] (مص مرکب ) به چندین طور خود را آراستن . (ناظم الاطباء) : هزاررنگ برآمد به پیش روی تو گل ولی نشد که تواند نمود رنگ تو را.محمدقلی سلیم (از آنندراج ).