کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
براقشده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
polished 1
براقشده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[علوم و فنّاوری غذا] ویژگی مادۀ غذایی یا دانههای برنج که تحت فرایند براقسازی قرار گرفته باشند متـ . برّاق 3
-
واژههای مشابه
-
براق
واژگان مترادف و متضاد
۱. اسبتیزرو ۲. مرکوبحضرت محمد (ص) (در شب معراج) مرکبحضرت رسول (ص)
-
براق
واژگان مترادف و متضاد
تابان، درخشان، روشن، ساطع، شفاف، متلالی، مشعشع ≠ تار، تیره، کدر، مات
-
براق
فرهنگ واژههای سره
درخشان، درخشنده
-
براق
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [عربی] barrāq ۱. برقدار؛ درخشان؛ تابان.۲. بسیاردرخشنده.
-
براق
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] borāq ۱. در روایات اسلامی، اسبی بالدار با صورتی مانند انسان که پیامبر در شب معراج بر آن سوار شد.۲. [مجاز] اسب تندرو.
-
براق
فرهنگ فارسی معین
(بُ) (ص .) خشمگین ، عصبانی .
-
براق
فرهنگ فارسی معین
( ~.) ( اِ.) 1 - اسب تیزرو. 2 - مرکب رسول الله.
-
براق
فرهنگ فارسی معین
(بَ رَّ) [ ع . ] (ص .) درخشان ، درخشنده .
-
براق
لغتنامه دهخدا
براق . [ ب ُ ] (اِخ ) نام ستوری که رسول صلی اﷲعلیه وآله در شب معراج بر آن نشست و آن کوچکتر از استر و بزرگتر از حمار بود. (از منتهی الارب ). مرکبی که حضرت رسالت پناه (ص ) در شب معراج بر آن سوار شدند و آن کلان تر از خر و فروتر از شتر بود. (آنندراج ) : ...
-
براق
لغتنامه دهخدا
براق . [ ب ُ ] (ص ) براغ .نرم و درخشان و انبوه موی ، و آن صفتی است گربه را.- براق شدن ؛ گشودن و ستیخ کردن گربه موی گردن را بگاه جنگ .- || گشودن و ستیخ کردن خروس و جز آن پرهای گردن را بگاه جنگ . (یادداشت مؤلف ).- || آماده شدن آدمی برای نزاع و جنگ و ...
-
براق
لغتنامه دهخدا
براق . [ ب َرْ را ] (ع ص ) رخشنده . درخشنده . درخشان . درفشان . تابنده . تابان . (منتهی الارب ). هرچه بتابش و درخشندگی و لمعان باشد مثل ابرک و سنگ سرمه . (غیاث اللغات ) : بخواب اندر سحرگاهان خیالش را به بر دارم همی بوسم سر زلفین و آن رخسار براقش .منو...
-
براق
لغتنامه دهخدا
براق . [ ب ُ ] (اِ) اسب تیزرو. (فرهنگ فارسی معین ). مطلق اسب . (آنندراج ). مرکوب یا اسب اصیل : ز خاک ، شمس فلک ، زر کند که تا گرددستام و گام و رکاب براق او زرکند. سوزنی .- براق برق تاز ؛ کنایه از اسب جلد دونده است .- براق جم ؛ کنایه از باد است که تخ...
-
براق
دیکشنری فارسی به عربی
حريري , رائع , لماع , مشرق