کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
برافکندن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
برانداختن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) bar[']andāxtan ۱. برافکندن؛ از میان بردن؛ نابود کردن.۲. رسم و عادت یا قانونی را از بین بردن.
-
جعفله
لغتنامه دهخدا
جعفله . [ ج َ ف َ ل َ ] (ع مص ) از زین به زمین برافکندن کسی را. (تاج العروس ).
-
ردیة
لغتنامه دهخدا
ردیة. [ رِدْ ی َ ](ع اِمص ) نوعی از برافکندن چادر. گفته میشود: هو حَسَن الردیة. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
سبریش
لغتنامه دهخدا
سبریش . [ س ِ ] (اِ) التنصیف ؛ بدو نیم کرده و سبریش بر سر افکندن . الاختمار؛ سبریش برافکندن . (تاج المصادر بیهقی ).
-
قحزلة
لغتنامه دهخدا
قحزلة. [ ق َ زَ ل َ ] (ع اِ)چوب دستی . || (مص ) برافکندن . || زدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به قحزنه شود.
-
تن افکندن
لغتنامه دهخدا
تن افکندن . [ ت َ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تن اندرافکندن . تن برافکندن . حمله ور شدن . هجوم بردن : از آن پس تن افکند بر دیگران همی زد به تیغ و به گرز گران . اسدی (گرشاسبنامه ص 375).رجوع به تن اندرافکندن و تن برافکندن شود.
-
تن اندرافکندن
لغتنامه دهخدا
تن اندرافکندن . [ ت َ اَ دَ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تن برافکندن . تن افکندن . حمله بردن : به شهر اندرافکند تن با سپاه فروزد به باره درفش سیاه . اسدی .رجوع به تن افکندن و تن برافکندن شود.
-
دما
لغتنامه دهخدا
دما. [ دَ ] (اِ) دم و نفس . (انجمن آرا) (از آنندراج ) (لغت محلی شوشتر) (برهان ) (ناظم الاطباء). قطع. ربو. نفس . نسمه . (یادداشت مؤلف ). || بهر. نهج . نهیج . تتابع نفس . حشا. (یادداشت مؤلف ): و آنچه به شُش رود از وی ، دما و ضیق النفس و سرفه ٔ تر و س...
-
نقاب برداشتن
لغتنامه دهخدا
نقاب برداشتن . [ ن ِ ب َ ت َ ] (مص مرکب )نقاب برافکندن . نمایان شدن . روی نمودن : نقاب شرم چو لاله ز روی بردارندچو ماه و مهرسر و روی در نقاب کنند.مسعودسعد.
-
تردیة
لغتنامه دهخدا
تردیة. [ ت َ ی َ ] (ع مص ) ردا برافکندن کسی را. (تاج المصادر بیهقی ) (از زوزنی ) (از ذیل اقرب الموارد از تاج العروس ). || در چاه انداختن کسی را. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
دود افکندن
لغتنامه دهخدا
دود افکندن . [ اَ ک َ دَ] (مص مرکب ) دود برافکندن . دود برانگیختن . دود برآوردن . || کنایه از جادویی است : به دود افکندن آن زلف سرکش که چون دودافکنان در من زد آتش . نظامی .رجوع به دودافکن و دودافکنی شود.
-
سیرش
لغتنامه دهخدا
سیرش . [ رَ ] (اِ) حجاب . نقاب . روبنده . خصوصاً روی پوش چین دار سرخ رنگی از پارچه های نفیس که بر سر عروس می اندازند. (ناظم الاطباء): الاختمار؛ سیرش برافکندن خود را. (تاج المصادر بیهقی ).
-
برافکنده
لغتنامه دهخدا
برافکنده . [ ب َ اَ ک َ دَ/ دِ ] (ن مف مرکب ) انداخته . افکنده . || بندکرده . || فروهشته . || بالازده . || خراب و منهدم . مضمحل . (یادداشت مؤلف ). رجوع به برافکندن و افکنده در همین لغت نامه شود.
-
تعطف
لغتنامه دهخدا
تعطف . [ ت َ ع َطْ طُ ] (ع ص ) مهربانی کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (دهار) (آنندراج ) (غیاث اللغات ). مهربانی نمودن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). شفقت و مهربانی کردن بر کسی و راحت رسانیدن بر وی . (از اقرب الموارد) : ابوالفتح بستی به انواع ...
-
نمک افکندن
لغتنامه دهخدا
نمک افکندن . [ ن َ م َ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نمک ریختن . نمک پاشیدن . نمک زدن : اگر سرمایه ٔ خونابه کم شددلا زآن لب نمک بر ریش افکن . کلیم (از آنندراج ).و رجوع به نمک برافکندن شود.