کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
برارد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
برارد
واژهنامه آزاد
برادر - هم زاد
-
جستوجو در متن
-
جزع گون
لغتنامه دهخدا
جزع گون . [ ج َ ](ص مرکب ) بسان جزع . جزع فام . همرنگ جزع : چون خنجر جزع گون برآردلعل از دل سنگ خون برآرد.نظامی .
-
کرو
فرهنگ فارسی معین
(کَ) (اِ.) = کره . کری : پردة سفیدی که عنکبوت سازد و در آن تخم کند و بچه برآرد.
-
دهنی
لغتنامه دهخدا
دهنی . [ دَ هََ ] (ص نسبی ) منسوب به دهن .- سازدهنی ؛ نوعی ساز خرد که با دمیدن هوا از دهن آوا برآرد و بیشتر مخصوص خردسالان است .
-
محجن
لغتنامه دهخدا
محجن . [ م ُ ج َ ] (ع ص ) گیاه خرد و ضعیف . (ناظم الاطباء). گیاه ریز که برگ برآرد. (آنندراج ).
-
خنبره
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹خمبره› [قدیمی] xombare = خمره: ◻︎ خنبرۀ نیمه برآرد خروش / لیک چو پر گردد، گردد خموش (نظامی۱: ۹۴).
-
میروک
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] miruk مورک؛ مور؛ مورچه: ◻︎ چو میروک را بال گردد هزار / برآرد پَر از گردش روزگار (عنصری: ۳۵۵).
-
زاعق
لغتنامه دهخدا
زاعق . [ ع ِ ] (ع ص ) آنکه بانگی برآرد که چهارپایان متفرق شوند و رم کنند. (از تاج العروس ) : ان علیها فاعلمن سائقاًلامبطنا ولا عنیفاً زاعقاً. راجز (از تاج العروس ).|| گفته شده است راه برنده ٔ چهارپایان که هنگام سوق بانگی سخت برآرد. (از تاج العروس ).
-
سعیدا
لغتنامه دهخدا
سعیدا. [ س َ ] (اِخ ) مرد آگاهی است و در فن نقشبندی مهارتی داشته و در اصفهان ساکن بود. این اشعار از اوست :کس نیست که خارم ز دل ریش برآرداین خار مگر آتشی از خویش برآرد.ایضاً:هزار مرتبه رفتم ز مصر تا کنعان بغیر چشم زلیخا کسی به راه ندیدم .(آتشکده ٔ آذر...
-
نواقبال
لغتنامه دهخدا
نواقبال . [ ن َ / نُو اِ ] (ص مرکب ) جوان بخت : نواقبالی برآرد دست ناگاه کند دست دراز از خلق کوتاه .نظامی .
-
کلات
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] kalāt ۱. قلعه: ◻︎ تیر تو از کلات فرود آورد هزبر / تیغ تو از فرات برآرد نهنگ را (دقیقی: ۹۵).۲. ده یا قلعه که بر روی کوه ساخته شده باشد.
-
زحار
لغتنامه دهخدا
زحار. [ زَح ْ حا ] (ع ص ) بخیل که از گرانی سؤال کسی دم سرد و ناله برآرد. و او را زُحَر و زَحْران نیز گویند. (از اقرب الموارد). رجوع به کلمه های مذکور شود.
-
زهراندود
لغتنامه دهخدا
زهراندود. [ زَ اَ ] (ن مف مرکب ) آغشته به زهر. زهرآلود : آن نماید به تیغ زهراندودکآسمان از زمین برآرد دود. نظامی .رجوع به زهر و دیگر ترکیبهای آن شود.
-
قریض
لغتنامه دهخدا
قریض . [ ق َ ] (ع اِ) آنچه از گلو برآرد شتر جهت نشخوار. || شعر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). || (ص ) مقروض . (اقرب الموارد).