کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
براة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
براه افکنده
لغتنامه دهخدا
براه افکنده . [ ب ِ اَ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) (از: ب + راه + افکنده ) براه افتاده . کنایه از بی ارزش و بی قدر و قیمت و منزلت : آن چوب خشک براه افکنده آخر بکار آید. (کلیله و دمنه ).
-
براه انداختن
لغتنامه دهخدا
براه انداختن . [ ب ِ اَ ت َ ] (مص مرکب ) (از: ب + راه + انداختن ) براه افکندن . بیدار کردن و راه نمودن . (آنندراج ). راهی کردن : بال و پر شد شوق من سنگ نشان خفته رامن براه انداختم این کاروان خفته را. صائب (آنندراج ).|| بکار انداختن چنانکه موتوری را.
-
براه بردن
لغتنامه دهخدا
براه بردن . [ ب ِ ب ُ دَ ] (مص مرکب )(از: ب + راه + بردن ) بسر بردن . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). راهی کردن . راه نمودن . راه بردن : گفت ای مسلمانان این سر از آن سرهاست که بی کلاه براه توان برد؟ (منتخب لطائف عبید زاکانی ).دو روزه عمر که خواهی نخواه می...
-
براه داشتن
لغتنامه دهخدا
براه داشتن . [ ب ِ ت َ ] (مص مرکب ) (از: ب + راه + داشتن )کنایه از ترصد و انتظار ورود چیزی داشتن و این در بیت نظامی واقع است لیکن اکثر بدین معنی چشم براه داشتن مستعمل میشود نه تنها «براه داشتن ». (آنندراج ).
-
براه رفتن
لغتنامه دهخدا
براه رفتن . [ ب ِ رَ ت َ ] (مص مرکب ) (از:ب + راه + رفتن ) براه افتادن . راه سپردن . براه افتادن با کسی . همراهی او کردن . با او رفتن : کمر بست و بنهاد سر سوی شاه بزرگان برفتند با او براه . فردوسی .- براه باباکوهی رفتن ؛ کنایه از لواطت و اغلام کردن ...
-
براه سپردن
لغتنامه دهخدا
براه سپردن . [ ب ِ س ِ پ ُ دَ ] (مص مرکب ) (از: ب + راه + سپردن ) نفرین و دعای بد کردن مثلاً سیدی بکسی گوید که ترا براه جد خود سپردم یعنی باطن جدم ترا خواهد زد و نیز گویند براه اجاغم سپردند و اجاغ بمعنی دودمان است . (آنندراج ) : کسی که منع تو از راه ...
-
چشم براه
لغتنامه دهخدا
چشم براه . [ چ َ / چ ِ ب ِ ] (ص مرکب ) نگران و منتظر. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آن کس که انتظار ورود سفرکرده ای یا رسیدن خبری را دارد.- چشم براه بودن ؛ چشم براه داشتن . منتظر بودن . نگران و دلواپس بودن . رجوع به چشم براه داشتن شود.
-
سر براه
دیکشنری فارسی به عربی
سلس
-
براه انداختن
دیکشنری فارسی به عربی
افتتح
-
سر براه
لهجه و گویش تهرانی
اهل،صالح
-
چشم براه
لهجه و گویش تهرانی
منتظر
-
چراغ براه نهادن
لغتنامه دهخدا
چراغ براه نهادن . [ چ َ / چ ِ ب ِ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) روشنی پیش پای کسی گذاشتن . رفع تاریکی و ظلمت کردن . چراغ بر سر راه برای روشن بودن معبر نهادن . معبر و گذرگاه را بوسیله ٔ چراغ روشن ساختن : رخ برفروز و غاشیه بر دوش ماه نه خورشید را ز حسن چرا...
-
چشم براه داشتن
لغتنامه دهخدا
چشم براه داشتن . [ چ َ / چ ِ ب ِ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از انتظار کشیدن باشد. (برهان ) (آنندراج ). مرادف چشم براه دوختن و چشم و دیده براه نهادن . (از آنندراج ). انتظار کشیدن . (ناظم الاطباء) : مدتی شد که تا بدان امیدچشم دارد براه و گوش بدر. انوری .دل...
-
چشم براه نهادن
لغتنامه دهخدا
چشم براه نهادن . [ چ َ / چ ِ ب ِ ن ِ / ن َ دَ ](مص مرکب ) مرادف چشم براه داشتن و چشم براه دوختن . (آنندراج ). چشم براه افکندن . چشم براه دوختن . با دقت براه نگریستن برای رسیدن کسی یا گروهی : همه نامداران ایران سپاه نهادند چشم از شگفتی براه .فردوسی .
-
خون براه انداختن
لغتنامه دهخدا
خون براه انداختن . [ ب ِ اَ ت َ ] (مص مرکب ) موجب کشتار شدن . کشتار کردن . || آشوب و فتنه و نزاع سخت بپا کردن .