کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
برابر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
برابر
/barābar/
معنی
۱. مقابل؛ روبهرو.
۲. (صفت، اسم) هموزن؛ مساوی؛ همسنگ.
۳. برای نشان دادن مقایسۀ دو چیز پس از اعداد قرار میگیرد: دوبرابر، دهبرابر.
۴. (قید) [قدیمی] همزمان.
〈 برابر کردن: (مصدر متعدی)
۱. هموزن کردن.
۲. یکاندازه کردن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. جلو، روبهرو، رویارو، مقابل، مواجه نزد،
۲. کفو، متساوی، مساوی، مستوی، همپایه، معادل، همارز، همتا، همسان، همسر، همسنگ، یکسان
۳. علیالسویه
۴. موافق
۵. طبق ≠ نابرابر
دیکشنری
abreast, break-even, co-ordinate, coequally, coordinate, homo-, equal, equi-, equivalent, horizontal, identical, iso-, level, match , peer, quid pro quo, quits, square, up
-
جستوجوی دقیق
-
برابر
واژگان مترادف و متضاد
۱. جلو، روبهرو، رویارو، مقابل، مواجه نزد، ۲. کفو، متساوی، مساوی، مستوی، همپایه، معادل، همارز، همتا، همسان، همسر، همسنگ، یکسان ۳. علیالسویه ۴. موافق ۵. طبق ≠ نابرابر
-
برابر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) barābar ۱. مقابل؛ روبهرو.۲. (صفت، اسم) هموزن؛ مساوی؛ همسنگ.۳. برای نشان دادن مقایسۀ دو چیز پس از اعداد قرار میگیرد: دوبرابر، دهبرابر.۴. (قید) [قدیمی] همزمان.〈 برابر کردن: (مصدر متعدی)۱. هموزن کردن.۲. یکاندازه کردن.
-
برابر
فرهنگ فارسی معین
(بَ بَ) (ص مر.) 1 - هم وزن ، هم سنگ . 2 - مطابق ، معادل . 3 - مساوی .
-
برابر
لغتنامه دهخدا
برابر. [ ب َ ب َ ] (ص مرکب ) بالسویه . علی السویه . به تساوی . (یادداشت مؤلف ). || معادل . مساوی . طبق . طَبَق . (منتهی الارب ). موافق . یکسان . هذا طبقه و طَبَقه ، این برابر اوست . (از منتهی الارب ). همسان : برابر نیارم زدن با تو گوی بمیدان هماورد ...
-
برابر
لغتنامه دهخدا
برابر. [ ب َ ب ِ ] (اِخ ) ج ِ بربر. (منتهی الارب ). رجوع به بربر شود.
-
برابر
دیکشنری فارسی به عربی
سهل , سوية , صدر , متوازي , مکافي , نظير
-
واژههای مشابه
-
equal pay
مزد برابر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مطالعات زنان] برداشتی که براساس آن گروههای مختلف مانند مردان و زنان باید در مقابل کار مشابه، مزد مشابه دریافت کنند
-
match up
یارگیری برابر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[ورزش] تعیین بازیکنی با ویژگیهای مشابه و همسنگ بازیکن تیم حریف برای مقابلۀ پایاپای با یکدیگر
-
equal opportunity
فرصت برابر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مطالعات زنان] اصلی ناظر بر برخورد مشابه با همۀ اشخاص، صرفِنظر از جنس و نژاد و مذهب و قومیت و مانند آنها
-
برابر شدن
واژگان مترادف و متضاد
۱. مواجهشدن، روبهرو شدن، رویارو شدن ۲. مساویشدن، یکسان شدن، مطابق شدن ۳. مطابقت کردن ۴. مساوی شدن، به تساوی دست یافتن، به تساوی رسیدن ۵. همتا شدن، همردیف شدن، همپایه شدن
-
یک برابر
لغتنامه دهخدا
یک برابر.[ ی َ / ی ِ ب َ ب َ ] (ص مرکب ) مضاعف . (ناظم الاطباء).
-
دهنو برابر
لغتنامه دهخدا
دهنو برابر. [ دِه ْ ن َ ب َ ب َ ] (اِخ ) دهی است ازدهستان جانکی بخش لردگان شهرستان شهرکرد. واقع در 9هزارگزی خاور لردگان دارای 113 تن سکنه . آب آن از قنات تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
-
سه برابر
دیکشنری فارسی به عربی
ثلاث اضعاف
-
چند برابر
دیکشنری فارسی به عربی
انبوب متفرع