کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
برآوردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
برآوردن
/bar[']āvardan/
معنی
۱. بلند کردن؛ بالا بردن؛ بالا آوردن؛ افراختن.
۲. روا کردن.
۳. پذیرفتن و انجام دادن.
۴. پروردن.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. اجابت کردن، استجابت کردن، روا کردن، عملی ساختن
۲. پذیرفتن، قبول کردن
۳. بالا بردن، برافراختن، برافراشتن، بلند کردن
۴. پروردن، پرورش دادن
۵. استخراج کردن، بیرون کشیدن
۶. انباشتن، پر کردن، مملو ساختن
۷. اصلاح کردن، تعمیر کردن
دیکشنری
accomplish, consider, grant, gratify
-
جستوجوی دقیق
-
برآوردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. اجابت کردن، استجابت کردن، روا کردن، عملی ساختن ۲. پذیرفتن، قبول کردن ۳. بالا بردن، برافراختن، برافراشتن، بلند کردن ۴. پروردن، پرورش دادن ۵. استخراج کردن، بیرون کشیدن ۶. انباشتن، پر کردن، مملو ساختن ۷. اصلاح کردن، تعمیر کردن
-
برآوردن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) bar[']āvardan ۱. بلند کردن؛ بالا بردن؛ بالا آوردن؛ افراختن.۲. روا کردن.۳. پذیرفتن و انجام دادن.۴. پروردن.
-
برآوردن
فرهنگ فارسی معین
( ~. وَ دَ) (مص م .) 1 - بلند کردن ، بالا بردن . 2 - اجابت کردن ، انجام دادن . 3 - پروردن .
-
برآوردن
لغتنامه دهخدا
برآوردن . [ ب َ وَ دَ ] (مص مرکب ) برداشتن . (ناظم الاطباء). بلند کردن . (آنندراج ). رفع. بالا بردن . بربردن . بردن به سوی بالا : درآید از آن پشت اسبش بزیربگیرد درفش و برآرد دلیر. فردوسی .بدست خاطر روشن بنای مشکل رابرآوریم بچرخ و بزرّ بنگاریم . ناصرخ...
-
برآوردن
دیکشنری فارسی به عربی
أداءُ
-
واژههای مشابه
-
براوردن
دیکشنری فارسی به عربی
امتثل , انجز
-
کام برآوردن
لغتنامه دهخدا
کام برآوردن . [ ب َ وَ دَ ] (مص مرکب ) مراد کسی را دادن . کسی را به مراد رساندن . او را موفق و کامیاب کردن . (از آنندراج ) : هم اکنون من و خنجر و راه کوه برآرم ازو کام زابل گروه . فردوسی .هرآن کس که درویش باشد به شهرکه از روز شادی نباشدش بهرفرستید نز...
-
کره برآوردن
لغتنامه دهخدا
کره برآوردن . [ ک َ رَ / رِ ب َ وَ دَ ] (مص مرکب ) کره بستن .کره گرفتن . کره زدن . اور زدن . کپک زدن . اور گرفتن . سفیدک زدن : کرج الخبز کرجاً؛ تباه گردید نان و کره برآورد. (منتهی الارب ). اکراج ؛ تباه شدن نان و کره برآوردن . (منتهی الارب ). رجوع به ...
-
گرد برآوردن
لغتنامه دهخدا
گرد برآوردن . [ گ َ ب َ وَ دَ ] (مص مرکب ) غبار انگیختن . گرد بلند کردن . || گرد افشاندن . صیقلی کردن . پاک کردن گرد از چیزی : بفرمود شه تا برآرند گردز تمثال آن پیکر سالخورد. نظامی . || کنایه از پایمال کردن و نابود ساختن باشد. (برهان ). پایمال کردن و...
-
گردن برآوردن
لغتنامه دهخدا
گردن برآوردن . [ گ َ دَب َ وَ دَ ] (مص مرکب ) گردن افراختن . سرافراز شدن .
-
خروش برآوردن
واژگان مترادف و متضاد
خروشیدن، نعره زدن، فریاد کردن، بانگبرآوردن ≠ سکوت کردن
-
سر برآوردن
واژگان مترادف و متضاد
۱. سربلند کردن ۲. سر برداشتن ۳. بالا آمدن، طلوع کردن ۴. ظاهر شدن، نمایان شدن، خود رانشان دادن ۵. مرتفع شدن، بلند شدن ۶. برخاستن ۷. روییدن، سبز شدن، دمیدن ۸. بالیدن، قد کشیدن ۹. افتخار کردن ۱۰. ممتازشدن، برجسته شدن، ش
-
نفس برآوردن
لغتنامه دهخدا
نفس برآوردن . [ ن َ ف َ ب َ وَ دَ ] (مص مرکب )تنفس کردن . دم زدن . نفس فروبرده را بیرون دادن . || زیستن . زندگی کردن . بسر بردن : به غفلت برمیاور یک نفس رامدان غافل ز کار خویش کس را. نظامی .- نفسی با کسی برآوردن ؛ دمی با او بسر بردن : گر درون سوخته ...
-
نعره برآوردن
لغتنامه دهخدا
نعره برآوردن . [ ن َ رَ / رِ ب َ وَ دَ ] (مص مرکب ) غریو کشیدن . بانگ زدن . فریاد کشیدن : چو رستم شنید این سخنها تمام برآورد یک نعره و گفت نام . فردوسی .شوریده ای که در آن سفر همراه ما بود نعره برآورد و راه بیابان گرفت . (گلستان سعدی ).