کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بذرافشان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بذرافشان
/bazr[']afšān/
معنی
افشانندۀ بذر؛ تخمپاش.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. ظرفیت کاشت(زمین)، بذرافکن
۲. بذرپاش
۳. دستگاهبذرپاش
دیکشنری
seedsman
-
جستوجوی دقیق
-
بذرافشان
واژگان مترادف و متضاد
۱. ظرفیت کاشت(زمین)، بذرافکن ۲. بذرپاش ۳. دستگاهبذرپاش
-
بذرافشان
فرهنگ فارسی عمید
(اسم، صفت فاعلی) [عربی، فارسی] (کشاورزی) bazr[']afšān افشانندۀ بذر؛ تخمپاش.
-
واژههای همآوا
-
بزرافشان
لغتنامه دهخدا
بزرافشان . [ ب َ اَ ] (نف مرکب ) بزرافشاننده . آنکه تخم افکند. آنکه تخم پراکند در مزرعه . (یادداشت بخط دهخدا). || (اِ مرکب ) ظرفیت زمین برای هر مقدار تخم را بزرافشان آن زمین گویند. مساحت و توانائی زمین برای مقدار تخمی که در آن کاشته میشود، یا مقدار ت...
-
جستوجو در متن
-
تُخم اِنّاز
لهجه و گویش بختیاری
toxm ennâz 1. بذرافشان؛ 2. پدر.
-
افشان
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) 'afšān ۱. پراکنده؛ پریشان: زلف افشان.۲. (بن مضارعِ افشاندن) = افشاندن۳. افشاننده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): آتشافشان، بذرافشان، دُرافشان، شکرافشان، گلافشان.۴. افشاندن (در ترکیب با کلمۀ دیگر): زرافشان.
-
جزنیک
لغتنامه دهخدا
جزنیک . [ ] (اِخ ) از توابع سیستان است . آن را طایفه ٔ شهرکی آباد کرده و جای معتبری بوده که سادات و ملای فراوانی در آن سکونت داشته اند. قلعه ٔ مخروبه ای در آنجاست که زمانی معتبر بوده است . جمعیت آن سیصدوهفتاد خانوار است که حدود 1578 تن می باشد و پانص...
-
جخت
لغتنامه دهخدا
جخت . [ ج َ ] (ق ) حال و این زمان . (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). || در تداول عوام ، به معنی منتهی . حداکثر: بذرافشان علی آباد سیصد خروارکجا بود، جخت به صد خروار برسد. || (ص ) سخت و محکم و مضبوط. (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ).
-
دشتیاری دلاور
لغتنامه دهخدا
دشتیاری دلاور. [ دَش ْت ْ دِ وَ ] (اِخ ) یکی از دهستانهای سه گانه ٔ شهرستان چاه بهار. این دهستان در باختر بخش واقع است . منطقه ای است جلگه ، هوای آن مالاریائی و آب مشروب دهستان از باران است . رودخانه ٔ خواجه در این دهستان از کوهستان قصرقند سرچشمه میگ...
-
چالشتر
لغتنامه دهخدا
چالشتر. [ ش ُ ت ُ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان در شرح نواحی «چارمحال » نویسد: از قرای ناحیه «رار» یکی قریه «چالشتر» است که قلعه ای آجری است و 22برج دارد و هر دهنه برج را هشتاد ذرع با برج دیگر فاصله است . از بناهای مرحوم حاجی محمد رضاخان میباشد و در آن...
-
چشمه لای
لغتنامه دهخدا
چشمه لای . [ چ َ م َ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «یکی از دهات دماوند است که مسافت آن تا شهر دماوند قریب نیم فرسخ است و ملک حاجی حسینخان پسر مرحوم احمدخان نوایی (ملقب به عمیدالملک ) میباشد. رعیت این دهکده بیست خانوار است و چشمه ٔ آبی از طرف شما...
-
افشان
لغتنامه دهخدا
افشان . [ اَ ] (نف مرخم ، ن مف مرخم ، اِمص ) پراکنده . منتشر. متفرق . پاشان . (ناظم الاطباء). افشانیده شده . (آنندراج ). ریزان . ریزنده . (از مؤید الفضلاء).- افشان فروریختن بول ؛ بقطرات پراکنده دفع شدن آن چنانکه در پیران و بیماران . (یادداشت مؤلف ...
-
بذر
لغتنامه دهخدا
بذر. [ ب َ ] (ع اِ) دانه ای که برای تخم ریزی نگاه دارند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). هر تخمی که از نخود کوچکترباشد. (غیاث اللغات ). هر دانه ای که در زمین کاشته شود. (از ذیل اقرب الموارد). تخم . (یادداشت مؤلف ).- بذر آخرت و عقبی ؛ ک...
-
گندم
لغتنامه دهخدا
گندم . [ گ َ دُ ] (اِ) پهلوی و پازند گنتم ، معربش جندم (در: جوزجندم )، کردی گَنم ، افغانی قنوم ، وخی قیدیم ، سنگلیچی و منجی غندم ، سریکلی ژندم ، ژندوم ، شغنی ژیندم ، یودغا قدوم ، بلوچی گندیم ، و رجوع شود به هوبشمان . گیلکی ، فریزندی ، یرنی و نطنزی گن...