کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بذر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بذر
/bazr/
معنی
بعضی از اندامهای گیاهی مانندِ تخم، غده، یا پیاز که گیاه جدیدی از آن میروید؛ تخم؛ دانه.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
برز، تخم، دانه، هسته ≠ بر، ثمر، میوه
برابر فارسی
دانه، تخم
دیکشنری
seed
-
جستوجوی دقیق
-
بذر
واژگان مترادف و متضاد
برز، تخم، دانه، هسته ≠ بر، ثمر، میوه
-
بذر
فرهنگ واژههای سره
دانه، تخم
-
بذر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمع: بُذُور] (کشاورزی) bazr بعضی از اندامهای گیاهی مانندِ تخم، غده، یا پیاز که گیاه جدیدی از آن میروید؛ تخم؛ دانه.
-
بذر
فرهنگ فارسی معین
(بَ) [ ع . ] ( اِ.) تخم ، دانه . ج . بذور.
-
بذر
لغتنامه دهخدا
بذر. [ ب َ ] (ع اِ) دانه ای که برای تخم ریزی نگاه دارند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). هر تخمی که از نخود کوچکترباشد. (غیاث اللغات ). هر دانه ای که در زمین کاشته شود. (از ذیل اقرب الموارد). تخم . (یادداشت مؤلف ).- بذر آخرت و عقبی ؛ ک...
-
بذر
لغتنامه دهخدا
بذر. [ ب َ ] (ع مص ) کاشتن زمین را. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). تخم در زمین انداختن . (از اقرب الموارد). تخم اندر زمین افکندن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). تخم کاشتن . (یادداشت مؤلف ). || برآمدن گیاه زمین : بذرت الارض ...
-
بذر
لغتنامه دهخدا
بذر. [ ب َ ذَ / ب ِ ذَ ] (ع ص ) پراکنده و پریشان ، یقال تفرقوا شذر بذر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
بذر
لغتنامه دهخدا
بذر. [ ب َ ذِ ] (ع ص ) بسیارگوی . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). کثیرالکلام . بیذار. بیذارة. بیذرانی . تبذار. (از اقرب الموارد). || افشاکننده ٔ راز. (منتهی الارب )(آنندراج ) (ناظم الاطباء). || بابرکت : طعام بذر؛ بابرکت . (از منتهی ال...
-
بذر
لغتنامه دهخدا
بذر. [ ب ُ ذُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ بذیر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || ج ِ بذور. (ناظم الاطباء). رجوع به بذور و بذیر شود.
-
بذر
دیکشنری عربی به فارسی
برباد دادن , تلف کردن , ولخرجي , اسراف
-
بذر
دیکشنری فارسی به عربی
بذرة , بيضة
-
واژههای مشابه
-
seed mat
فرش بذر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[کشاورزی-زراعت و اصلاح نباتات] صفحهای که روی آن با بذر و کود پوشیده شده باشد
-
seed rate
میزان بذر
واژههای مصوّب فرهنگستان
[کشاورزی-زراعت و اصلاح نباتات] مقدار بذر کاشتهشده در واحد سطح
-
بذر افشانی
فرهنگ واژههای سره
دانه افشان