کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بد وارث پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بد وارث
لهجه و گویش تهرانی
دارای فرزندان بد
-
واژههای مشابه
-
بد-.
لهجه و گویش تهرانی
پیشوند ،ترکیبات:بدمذهب ، بد حساب،بد قول ،بد اخلاق،بد قلق،بدگویی
-
بد بهار، بد پائیز
لهجه و گویش تهرانی
افرادی که در بهار یا پائیز مریض میشوند.
-
بد ذات و بد دل
فرهنگ گنجواژه
بد جنس.
-
گاروک بد
لغتنامه دهخدا
گاروک بد. [ ب َ ] (اِ) رئیس کارگران سلطنتی و غیره در ایران باستان .
-
گاه بد
لغتنامه دهخدا
گاه بد. [ ب َ / ب ُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) صیرفی . قسطار. قسطر. صراف . گهبد. جهبذ. || خزانه دار. رجوع به کهبد در برهان قاطع چ معین شود.
-
کیبد
فرهنگ نامها
(تلفظ: keybod) (کی + بُد / bod-/ (پسوند محافظ و مسئول)) ، نگهبان پادشاه ؛ (به مجاز) بزرگ مرتبه .
-
بد اخلاق
فرهنگ واژههای سره
دژخو
-
بد جنس
فرهنگ واژههای سره
بد نهاد
-
بد ذات
فرهنگ واژههای سره
دژخیم
-
وستریوش بد
لغتنامه دهخدا
وستریوش بد. [ وَ ب َ ] (پهلوی ، اِ مرکب ) وستریوش بذ. رئیس طبقه ٔ کشاورزان (در عهد ساسانی ). (فرهنگ فارسی معین ).
-
بد نام
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) badnām رسوا؛ بیآبرو؛ کسی که به بدی معروف شده.
-
بد انداختن
فرهنگ فارسی معین
( ~. اَ تَ)(مص ل .) 1 - بداندیشی کردن ، بنای بدی کردن . 2 - آزار رساندن .
-
بد بردار
فرهنگ فارسی معین
(بَ. بَ) تحمل کنندة بدان ، کسی که سعة صدر دارد.