کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بد بهار بد پائیز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
کیبد
فرهنگ نامها
(تلفظ: keybod) (کی + بُد / bod-/ (پسوند محافظ و مسئول)) ، نگهبان پادشاه ؛ (به مجاز) بزرگ مرتبه .
-
بَد بَده
لهجه و گویش بختیاری
bad bada 1. بلدرچین؛ 2. نام پرندهاى به اندازه گنجشک که زیر شکمش زرد رنگ است. (این پرنده هنگام خواندن، در آغاز دو تاسه بار مىگوید «بدبده» و سپس اصوات دیگرى به آن مىافزاید. در فرهنگ عامیانه چنین رایج است که این پرنده مىگوید:"bad bada bad bada ez mo bad...
-
بِدِ رَفتَن
لهجه و گویش بختیاری
bede-raftan فرار کردن، در رفتن.
-
بَد بَده
لهجه و گویش تهرانی
بلدرچین
-
جستوجو در متن
-
یای
لغتنامه دهخدا
یای . (ترکی ، اِ) کمان تیراندازی . (غیاث اللغات ). || موسم تابستانی . (غیاث اللغات ). تابستان . فصل دوم از فصول سال پس از بهار و پیش از پائیز.
-
چارهنگام
لغتنامه دهخدا
چارهنگام . [ هَِ ] (اِ مرکب ) چهارهنگام . چهارفصل .چارموسم . بهار و تابستان و پائیز و زمستان . فصول اربعة. || چهار وقت صبح و ظهر و عصر و شب .
-
خرم بهار
لغتنامه دهخدا
خرم بهار. [ خ ُرْ رَ ب َ ] (اِ مرکب ) بهار سرسبز. بهارباطراوت . کنایه از طراوت و سرسبزی است : بیاراست بزمی چو خرم بهارز بس شادمانی گو نامدار. فردوسی .چو دستان که پروردگار من است تهمتن که خرم بهار من است . فردوسی .بیاراست او را چو خرم بهارفرستاد در شب...
-
چارفصل
لغتنامه دهخدا
چارفصل . [ ف َ ] (اِ مرکب ) چهارفصل . چارموسم . چارهنگام . چارفصل سال . بهار و تابستان و پائیز و زمستان . ربیع و صیف و خریف و شتاء : در چنین فصل تا بخانه ٔ شاه داشته طبع چارفصل نگاه . نظامی .آنچه مقصود شد در این پیکارچارفصل است به ز فصل بهار.نظامی .
-
کچلک باز
لغتنامه دهخدا
کچلک باز. [ ک َ چ َ ل َ ] (نف مرکب ) بد معامله . که دین خود را بد ادا کند. (از یادداشت مؤلف ). || آنکه کچلک بازی درآورد. کسی که بیهوده داد وفریاد راه اندازد. (فرهنگ فارسی معین ) : بی وجود و کچلک باز شدی در فن مسخره ممتاز شدی .ملک الشعراء بهار.
-
گشاده هنگامان
لغتنامه دهخدا
گشاده هنگامان . [ گ ُ دَ / دِ هََ / هَِ ] (اِ مرکب ) کنایه از فصول اربعه است که بهار و تابستان و پائیز و زمستان باشد. (برهان ) (آنندراج ).
-
برگ رزان
لغتنامه دهخدا
برگ رزان . [ ب َرْگ ْ رِ ] (اِ مرکب ) برگ ریزان . (ناظم الاطباء). زرد شدن برگ . فصل پائیز. خزان : برگ رزان بود نهال امل طرفه بهار است که در عمر ماست .محمد مؤمن .
-
شتاء
لغتنامه دهخدا
شتاء. [ ش ِ ] (ع اِ) ب-ه گفت-ه ٔ مب-رد: ج ِ شَتوَة است و به قولی مفرد است . و جمع آن شُتی ّ و اَشتِیَه آید. (از اقرب الموارد). || زمستان و سرما. ج ، شتی . اشتیه . (منتهی الارب ). زمستان . (ترجمان القرآن جرجانی ) : رحلة الشتاء و الصیف . (قرآن 2/106). ...
-
بازگذاشتن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹بازگذاردن› [قدیمی] bāzgozāštan ۱. واگذاشتن؛ واگذار کردن؛ سپردن؛ چیزی را در اختیار کسی گذاشتن؛ سپردن کاری یا چیزی به دیگری: ◻︎ بلبلا مژدۀ بهار بیار / خبر بد به بوم بازگذار (سعدی: ۱۷۴).۲. دست برداشتن از چیزی یا کاری.
-
چشم زده
فرهنگ فارسی عمید
(صفت مفعولی) ‹چشمزد› [عامیانه، مجاز] če(a)šmzade ویژگی کسی که چشمزخم به او رسیده؛ ویژگی آنکه از چشم بد آسیب دیده؛ چشمرسیده؛ چشمخورده: ◻︎ شد چشمزده بهار باغش / زد باد تپانچه بر چراغش (نظامی۳: ۵۱۵).