کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بدیشان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بدیشان
لغتنامه دهخدا
بدیشان . [ ب ِ ] (حرف اضافه ضمیر) به ایشان . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). به آنان : بدیشان بگفت آنچه در خواب دیدجز آن هرچه از کاروانان شنید.فردوسی .
-
جستوجو در متن
-
شه بخش
لغتنامه دهخدا
شه بخش . [ ش َه ْ ب َ ] (اِخ ) نام طایفه ای است که در منطقه ٔ مکران سکنی دارند و پیشتر بدیشان اسماعیل زائی گفته میشد. (یادداشت مؤلف ).
-
حق ده
لغتنامه دهخدا
حق ده . [ ح َ دِه ْ ](نف مرکب ) آنکه حق کسان را بدیشان دهد : همواره پادشاه جهان باداآن حق شناس حق ده حرمت دان .فرخی .
-
صحنه گردان
لغتنامه دهخدا
صحنه گردان . [ ص َ ن َ /ن ِ گ َ ] (نف مرکب ) گرداننده ٔ صحنه . تغییردهنده ٔ صحنه . آنکه وظیفه ٔ نمایش دهندگان روی سن را فرایاد آنان آرد و بدیشان تذکر دهد .
-
پهلو
لغتنامه دهخدا
پهلو. [ پ َ ل َ ] (اِخ ) نام پسر سام بن نوح و پارس پسر او بوده و پارسی و پهلوی بدیشان منسوب است . و معرب آن فهلو است . (برهان ).
-
بنات الحارث
لغتنامه دهخدا
بنات الحارث . [ ب َ تُل ْ رِ] (ع اِ مرکب ) دختران حارث بن هشام که در حسن و گران کابینی بدیشان مثل می زنند. (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
خوش سفر
لغتنامه دهخدا
خوش سفر. [ خوَش ْ / خُش ْ س َ ف َ ] (ص مرکب ) آنکه در سفر ماندگی ننماید و با رفیقان و همسفران تازه روی باشدو هم از خدمت بدیشان دریغ نکند. (یادداشت مؤلف ).
-
گرزپیکر
لغتنامه دهخدا
گرزپیکر. [ گ ُ پ َ / پ ِ ک َ ] (ص مرکب ) بشکل گرز. همانند گرز. دارنده ٔ پیکری چون گرز : جهانجوی پرکار بگرفت زودوز آن گرزپیکر بدیشان نمود.فردوسی .
-
نهفته نژاد
لغتنامه دهخدا
نهفته نژاد. [ ن ُ / ن ِ / ن َ هَُ ت َ / ت ِ ن ِ ] (ص مرکب ) که اصل و نسبش معین نیست : تو مردی یک اسبه نهفته نژادبه تو چون دهد چون بدیشان نداد.اسدی .
-
دینار بیعتی
لغتنامه دهخدا
دینار بیعتی . [ رِ ب َ ع َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) زری که در بیعت می دادند : چون سپاه سست کاری ایشان همی دیدند و دینار بیعتی بدیشان رسید خاموش کردند. (تاریخ سیستان ). رجوع به همین ترکیب در ذیل کلمه ٔ بیعت شود.
-
ژروه و پروته
لغتنامه دهخدا
ژروه و پروته . [ ژِرْ وِ وَ پْرُ / پ ُ رُ ت ِ ] (اِخ ) نام دو برادر مسیحی که در زمان امپراطوری نِرُن در شهر میلان به شهادت رسیدند. ذکرانشان 19 ژوئن است و کلیسای سن ژروه بدیشان اهداء شده است .
-
شیطان بن زهیر
لغتنامه دهخدا
شیطان بن زهیر. [ ش َ ن ُ ن ُ زُ هََ ] (اِخ ) ابن کلاب بن ربیعة. جدی جاهلی است . اولاد او بطنی از حنظله ، از تمیم ، از عدنانیه هستند. و ابن حزم گفته ایشان قبیله ای هستند در کوفه و مسجدی بدیشان منصوب است . (از الاعلام زرکلی ).
-
ضمرة
لغتنامه دهخدا
ضمرة. [ ض َ رَ ] (اِخ ) ابن بکربن عبدمناةبن کنانة از عدنان . جدی جاهلی است . و از فرزندان وی گروهی به بلاد اشمونیین مصر فرودآمدند و عمروبن امیةالضمری بدیشان منسوب است . (الاعلام زرکلی ج 2 ص 441).
-
عنان بسودن
لغتنامه دهخدا
عنان بسودن . [ ع ِ ب ِ دَ ] (مص مرکب ) کنایه است از تاختن . بشتاب رفتن . بتعجیل اسب راندن : بدیشان چنین گفت پیران که زودعنان تکاور بباید بسود.فردوسی .