کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بدگوهری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بدگوهری
/badgo[w]hari/
معنی
بدگوهر بودن.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بدگوهری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) badgo[w]hari بدگوهر بودن.
-
بدگوهری
لغتنامه دهخدا
بدگوهری . [ ب َ گ َ / گو هََ ] (حامص مرکب ) بداصلی . بدنهادی . (از ولف ). بدنژادی : باللَّه ار با من توان بستن به مسمار قضاجنس این بدسیرتی یا مثل این بدگوهری . انوری .و رجوع به ترکیبات گوهر شود.
-
جستوجو در متن
-
بدنهادی
واژگان مترادف و متضاد
بداصلی، بدذاتی، بدسرشتی، بدطینتی، بدگوهری دژنهادی ≠ نیکنهادی
-
بداصلی
واژگان مترادف و متضاد
بدذاتی، بدطینتی، بدگوهری، بدنژادی ≠ بدگهری، خوشذاتی
-
بدگهری
لغتنامه دهخدا
بدگهری . [ ب َ گ ُ هََ ] (حامص مرکب ) بدگوهری . بداصلی . بدذاتی . و رجوع به بدگهر شود.
-
بشکریدن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹اشکردن، شکردن، شکریدن› [قدیمی] beškaridan شکار کردن؛ درهم شکستن جانداری: ◻︎ جهانا چه بدمهر و بدگوهری / که خود پرورانی و خود بشکری (فردوسی: ۱/۸۵).
-
بدذاتی
لغتنامه دهخدا
بدذاتی . [ ب َ ] (حامص مرکب ) بداصلی و بدگوهری و افساد. (ناظم الاطباء).- بدذاتی کردن ؛ بداصلی کردن . (ناظم الاطباء).
-
پروراندن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر متعدی) ‹پرورانیدن› parvarāndan ۱. پروردن؛ پرورش دادن: ◻︎ جهانا چه بدمهر و بدگوهری / که خود پرورانی و خود بشکری (فردوسی: ۱/۸۵).۲. تربیت کردن.
-
نانجیبی
لغتنامه دهخدا
نانجیبی . [ن َ ] (حامص مرکب ) بدذاتی . بدگوهری . رذالت . دنائت .- نانجیبی کردن ؛ رذالت نمودن . سخت گیری بی جا و بی مورد کردن . تندی و خشونت نابجا کردن . به ناسزا بر کسی ستم کردن .|| ناپاکی . بی عفتی . هرزگی .
-
خوش گوهری
لغتنامه دهخدا
خوش گوهری . [ خوَش ْ / خُش ْ گ َ / گُو هََ ] (حامص مرکب ) خوش ذاتی . مقابل بدگوهری . خوش جنسی . خوش طبعی . خوش گهری .
-
بشگریدن
لغتنامه دهخدا
بشگریدن . [ ب ِ گ َ دَ ] (مص ) بشگردن . شکار کردن . شکستن و شکریدن . شکردن . (از ناظم الاطباء) (از انجمن آرا) (آنندراج ). و رجوع به شکردن و شکریدن و بشکردیدن و شعوری ج 1 ورق 201 شود : جهانا چه بدمهر و بدگوهری که خود پرورانی و خود بشگری .فردوسی .
-
بدرگی
لغتنامه دهخدا
بدرگی . [ ب َ رَ ] (حامص مرکب ) بدطینتی . بدذاتی . بدخواهی . پستی . خواری . (ناظم الاطباء). بداصلی . بدگوهری . بدنژادی : پادشاهان جهان از بدرگی بو نبردند از شراب بندگی . مولوی .توان کرد با ناکسان بدرگی ولیکن نیاید ز مردم سگی .سعدی (بوستان ).
-
پروراندن
لغتنامه دهخدا
پروراندن . [ پ َرْ وَ دَ ] (مص ) پرورش دادن . پروردن . پرورانیدن .تربیت کردن . پرورش کردن . ترشیح . تنبیت : چنین پروراند همی روزگارفزون آمد از رنگ گل رنج خار. فردوسی .کنون دور ماندم ز پروردگارچنین پروراند مرا روزگار. فردوسی .جهانا چه بدمهر و بدگوهری ...
-
بدسیرتی
لغتنامه دهخدا
بدسیرتی . [ ب َ رَ ] (حامص مرکب ) عمل بدسیرت . بدخلقی . بدطینتی . بدخویی : باﷲ ار با من توان بستن بمسمار قضاجنس این بدسیرتی یا مثل این بدگوهری . انوری .بهرام یک چندی ببود و آن بدخویی و بدسیرتی از آن پدر دید دلش از آن بگرفت . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص ...