کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بدکاری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بدکاری
/badkāri/
معنی
بدکرداری؛ بدکار بودن.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
dysfunction, evil
-
جستوجوی دقیق
-
بدکاری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) badkāri بدکرداری؛ بدکار بودن.
-
بدکاری
لغتنامه دهخدا
بدکاری . [ ب َ ] (حامص مرکب ) بدکرداری . بدعملی . بدفعلی . بدفعالی . (فرهنگ فارسی معین ): قفوة؛بدکاری . (منتهی الارب ). || شرارت . (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). || فسق . فجور.زنا. لواط. (از ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ).
-
بدکاری
دیکشنری فارسی به عربی
جريمة , سوء التصرف
-
جستوجو در متن
-
بدکرداری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) badkerdāri بدکاری؛ بدکنشی.
-
بدکنشی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [قدیمی] badkoneši بدکاری؛ بدکرداری.
-
تبهکاری، تبهکاری
واژگان مترادف و متضاد
بدکاری، تدمیر، فساد، فسق، جنایت ≠ نکوکرداری
-
بدرفتاری
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) badraftāri ۱. بدخویی کردن با مردم.۲. بدکاری؛ بدکرداری؛ بدروشی.
-
felonies
دیکشنری انگلیسی به فارسی
جنایات، جنایت، تبه کاری، بزه، شرارت، بدکاری
-
felony
دیکشنری انگلیسی به فارسی
جنایت، تبه کاری، بزه، شرارت، بدکاری
-
malfeasance
دیکشنری انگلیسی به فارسی
خشونت، بدکاری، شرارت، کار خلاف قانون، بدکرداری
-
فسقوفجور
واژگان مترادف و متضاد
الواطی، بدکاری، زنا، عیاشی، گناه، معصیت، ناپارسایی، هرزگی
-
فرت
لغتنامه دهخدا
فرت .[ ف َ ] (ع مص ) فجور و بدکاری . (از اقرب الموارد).
-
crime
دیکشنری انگلیسی به فارسی
جرم، جنایت، گناه، بزه، تبه کاری، تقصیر، بدکاری
-
ناپاکی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) nāpāki ۱. چرکینی؛ آلودگی.۲. [مجاز] بدکاری.۳. [مجاز] همراه با شهوت.