کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بدپسند پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بدپسند
/badpasand/
معنی
۱. مشکلپسند؛ کسی که چیزی را بهسختی میپسندد.
۲. آنکه برای کسی بدی بخواهد: ◻︎ در آن بساط که حسن تو جلوه آغازد / مجال طعن بدبین و بدپسند مباد (حافظ: ۲۲۰).
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. مشکلپسند
۲. دیرپسند ≠ خوشپسند
۳. سختگیر ≠ سهلگیر، آسانگیر
۴. ایرادگیر
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بدپسند
واژگان مترادف و متضاد
۱. مشکلپسند ۲. دیرپسند ≠ خوشپسند ۳. سختگیر ≠ سهلگیر، آسانگیر ۴. ایرادگیر
-
بدپسند
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) badpasand ۱. مشکلپسند؛ کسی که چیزی را بهسختی میپسندد.۲. آنکه برای کسی بدی بخواهد: ◻︎ در آن بساط که حسن تو جلوه آغازد / مجال طعن بدبین و بدپسند مباد (حافظ: ۲۲۰).
-
بدپسند
لغتنامه دهخدا
بدپسند. [ ب َ پ َ س َ ] (نف مرکب ) کسی که برای کسی بدی پسندد و نیکویی نخواهد. (انجمن آرا) (آنندراج ). که بدها پسندد. (یادداشت مؤلف ) : وگرنه شود بوم ما کندمندز اسفندیار آن یل بد پسند. فردوسی .بدپسند آمدست خوی کنیزتو شنیدم که بدپسندی نیز. نظامی .در آ...
-
جستوجو در متن
-
بدپسندی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) badpasandi بدپسند بودن.
-
بی سلیقه
فرهنگ واژههای سره
بدپسند، کژپسند
-
بیسلیقه
واژگان مترادف و متضاد
بدپسند، بیذوق ≠ باسلیقه، خوشسلیقه
-
دژپسند
فرهنگ فارسی معین
( ~. پَ سَ)(ص فا.) بدپسند، دشوار - پسند.
-
دژپسند
فرهنگ فارسی عمید
(صفت فاعلی) [قدیمی] dožpasand ۱. بدپسند.۲. دشوارپسند.۳. کسی که امر سخت و دشواری را بپسندد.۴. زاهد؛ پارسا؛ پرهیزگار.
-
دیرپسند
لغتنامه دهخدا
دیرپسند. [ پ َ س َ ] (نف مرکب ) بدپسند. مشکل پسند. (یادداشت مؤلف ) : به که سخن دیرپسند آوری تا سخن از دست بلندآوری .نظامی .
-
کندمند
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] kandmand ۱. ویران؛ خراب.۲. پریشان.۳. ویژگی عمارتی که فروریخته و ویران شده باشد: ◻︎ وگرنه شود بوم ما کندمند / از اسفندیار آن بدِ بدپسند (فردوسی: ۵/۳۹۷)، ◻︎ مادرِ بسیارفرزندی ولیک / خوار داریشان همیشه کندمند (ناصرخسرو: ۴۳۴).
-
مشکل پسند
لغتنامه دهخدا
مشکل پسند. [ م ُ ک ِ پ َ س َ ] (نف مرکب ) کسی که چیزی را به دشواری پسند کند و خوش آیند وی نباشد. (ناظم الاطباء). دیرپسند. بدپسند. دژپسند. دشوارپسند. آنکه تا چیزی نهایت خوب نباشد نپسندد. خوش آرزو. (یادداشت مؤلف ).
-
دژپسند
لغتنامه دهخدا
دژپسند. [ دُ پ َ س َ ] (نف مرکب ) دژپسندنده . بدپسند. مشکل پسند. دیرپسند. دشوارپسند. پسندنده ٔ چیز بد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). کسی که امری مکروه و سخت را پسندد. بدپسند و مشکل پسند. (انجمن آرا) (آنندراج ) : مگر دژخیم ویسه دژپسند است . (ویس و رامین ...
-
بدبین
لغتنامه دهخدا
بدبین . [ ب َ ] (نف مرکب ) کسی که در امری یا درهمه ٔ امور بنظر سؤظن نگرد مقابل خوش بین . (فرهنگ فارسی معین ). آنکه چشم به عیب دیگران دارد. چشمی که بدی را می بیند : یکی آنکه در نفس خودبین مباش دگر آن که در جمع بدبین مباش . سعدی (بوستان ).دیده ٔ بدبین...
-
کندمند
لغتنامه دهخدا
کندمند. [ ک َ م َ] (ص مرکب ) عمارتی را گویند که خراب شده و از هم ریخته باشد. (برهان ). از توابعند یعنی کنده شده و خراب گشته . (انجمن آرا) (آنندراج ). بنای خراب شده ٔ ازهم ریخته . (ناظم الاطباء). خرابه و ویران . (از فهرست ولف ). خراب شده و فروریخته . ...