کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بدویت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بدویت
معنی
(بَ دَ یَّ) [ ع . بدویة ] (اِمص .) 1 - بادیه نشینی ، بیابان گردی . 2 - عقب ماندگی .
فرهنگ فارسی معین
مترادف و متضاد
۱. بادیهنشینی، صحرانشینی، بیاباننشینی ≠ مدنیت
۲. جاهلیت
۳. عقبماندگی
۴. توحش ≠ تمدن
دیکشنری
barbarism, rudeness, savagery
-
جستوجوی دقیق
-
بدویت
واژگان مترادف و متضاد
۱. بادیهنشینی، صحرانشینی، بیاباننشینی ≠ مدنیت ۲. جاهلیت ۳. عقبماندگی ۴. توحش ≠ تمدن
-
بدویت
فرهنگ فارسی معین
(بَ دَ یَّ) [ ع . بدویة ] (اِمص .) 1 - بادیه نشینی ، بیابان گردی . 2 - عقب ماندگی .
-
واژههای همآوا
-
بدویة
لغتنامه دهخدا
بدویة. [ ب َ دَ وی ی َ ] (ع ص نسبی ) مؤنث بَدْوی ّ و بَدَوی ّ. (از المنجد). ج ، بدویات : و تتخذهما النساء البدویات «امات » لقلائدهن . (نقودالعربیة ص 95).
-
جستوجو در متن
-
مدنیت
واژگان مترادف و متضاد
تمدن، شهرنشینی ≠ بدویت، چادرنشینی
-
primitivism
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ابتکاری، توحش، بدویت، اتکا به مبادی اولیه
-
حضارت
واژگان مترادف و متضاد
۱. شهرنشینی ≠ چادرنشینی ۲. تمدن، مدنیت ≠ بداوت، بدویت، بادیهنشینی
-
بیابان گردی
لغتنامه دهخدا
بیابان گردی . [ گ َ ] (حامص مرکب ) زیستن در بیابان . بدویت . چادرنشینی . بیابان نوردی . عمل بیابان گرد.
-
قیصوم
لغتنامه دهخدا
قیصوم . [ ق َ ] (ع اِ) نوعی از برنجاسب است که بوی مادران باشد. (برهان ). برنجاسف است و آن از اسپرمهاست . (از ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). شاه بابک . شاه بانگ . جمسفرم بری . برترف . شجره ٔ ابراهیم . شجره ٔ مریم . (یادداشت مرحوم دهخدا). گیاهی است و آن بر دو ق...
-
ابوالاسود دئلی
لغتنامه دهخدا
ابوالاسود دئلی . [ اَ بُل ْ اَ وَ دِ دُ ءَ ] (اِخ ) ظالم بن عمروبن سفیان بن جندل و بعضی گفته اند سلیمان بن عمرو و به گفته ٔ برخی سلیمان بن عامر و جمعی دیگر نام او را عمربن حلس بن نفاثةبن عدی بن دئل بن بکربن عبد مناف بن کنانة المکنی باَبی الاسود الدئل...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد.[ اَ م َ ] (اِخ ) ابن حسن میمندی مکنی به ابوالقاسم ،و بنا بگفته ٔ بعضی ابوالحسن ، و ملقب به شمس الکفاة وزیر معروف سلطان محمود و پسر وی مسعود است . پدر احمد، حسن ، در زمان سبکتکین ، عالم بُست بود و به اتهام اختلاس در خراج کشته شد. احمد برادر رضاع...