کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بدوی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بدوی
/badvi/
معنی
ابتدایی: هیئت بدوی.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
آغازی، آغازین، ابتدایی
دیکشنری
antediluvian, Arab, barbaric, feral, germinal, primal, prime, primitive, rude, savage, wild
-
جستوجوی دقیق
-
بدوی
واژگان مترادف و متضاد
آغازی، آغازین، ابتدایی
-
بدوی
واژگان مترادف و متضاد
بادیهنشین، صحرانشین، صحراگرد، بیاباننشین، بیابانگرد ≠ شهرنشین، شهری
-
بدوی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به بَدْو) [عربی: بدویّ] badvi ابتدایی: هیئت بدوی.
-
بدوی
فرهنگ فارسی عمید
(صفت نسبی، منسوب به بَدْو) [عربی: بدویّ] badavi ساکن بادیه؛ بادیهنشین؛ صحرانشین: قبایل بدوی.
-
بدوی
فرهنگ فارسی معین
( ~.) [ ع . ] (ص نسب .) ابتدایی ، آغازی .
-
بدوی
فرهنگ فارسی معین
(بَ دَ) [ ع . ] (ص نسب .) بیابانی .
-
بدوی
لغتنامه دهخدا
بدوی . [ ب َ دَ ] (اِخ ) احمدبن علی بن ابراهیم الحسینی . از مشاهیر اولیای قرن هفتم هجری بود. اصل وی از مغرب است ، در 596 هَ. ق . متولد شد، در مکه و مدینه و سپس در مصر اقامت گزید. در 675 هَ . ق . درگذشت . وی بی اندازه مورد احترام مردم روزگار خود بود و...
-
بدوی
لغتنامه دهخدا
بدوی . [ ب َ دَ ] (اِخ ) دهی از بخش حومه ٔ شهرستان تربت حیدریه است . 334 تن سکنه دارد. محصول آن بنشن و ابریشم است . (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 9).
-
بدوی
لغتنامه دهخدا
بدوی . [ ب َ دَ ] (اِخ ) یکی از دهستانهای بخش لنگه ٔ شهرستان لار است . از یازده آبادی تشکیل شده که مجموعاً 5200 تن سکنه دارد. محصول عمده ٔ آن غلات ، خرما و صیفی است . (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 7).
-
بدوی
لغتنامه دهخدا
بدوی . [ ب َدْ ] (از ع ، ص نسبی ) ابتدائی . آغازی . (فرهنگ فارسی معین ).
-
بدوی
لغتنامه دهخدا
بدوی . [ ب ِ ] (حرف اضافه + ضمیر) بدو. به اوی . به او : شو بدان کنج اندرون خمّی بجوی زیر او سمجی است بیرون شو بدوی .رودکی .و رجوع به بدو و او شود.
-
بدوی
لغتنامه دهخدا
بدوی .[ ب َ دَ وی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به بدو. (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ). منسوب به بادیه . (از الانساب سمعانی ) (آنندراج ) . بیابان باش . (بحر الجواهر). مردم صحرانشین . (غیاث اللغات ).آنکه در بادیه زندگانی کند. بادیه نشین . بادی . اعرابی . ...
-
بدوی
دیکشنری فارسی به عربی
اولي , بدوي
-
واژههای مشابه
-
بدوي
دیکشنری عربی به فارسی
کوچ گر , بدوي , چادر نشين , ايلياتي , خانه بدوش , صحرانشين