کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بدوش کشیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بدوش کشیدن
دیکشنری فارسی به عربی
حصان
-
واژههای مشابه
-
دوش بدوش
لغتنامه دهخدا
دوش بدوش . [ ب ِ ] (ص مرکب ) دوش بادوش . دوشادوش . شانه بشانه . همبر. برابر : چون بگریزی توز عطار چون در دوجهان دوش بدوش تو ام . عطار.همه جا دوش بدوش است مکافات عمل هیچیک را قدمی بر دگری پیشی نیست . پوریای ولی .رجوع به دوشادوش شود. || از دوشی به دوش ...
-
خانه بدوش
لغتنامه دهخدا
خانه بدوش . [ ن َ / ن ِ ب ِ ] (ص مرکب ) مسافر. (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (غیاث اللغات ). || فقیر. بی خانمان . پریشان حال . آواره . (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). کنایه از مفلس که خانه و اسباب زندگانی نداشته باشد و هر جاکه شب رسد بخوابد. (ا...
-
خانه بدوش
دیکشنری فارسی به عربی
بدوي , صعلوک , متشرد
-
اوسا بدوش
لهجه و گویش تهرانی
نام بازی کودکان:اوسا بدوش زن اوسا بدوش کلاغ پر گنجشک پرگاو نپر!
-
خانه بدوش
لهجه و گویش تهرانی
آواره
-
جستوجو در متن
-
horsing
دیکشنری انگلیسی به فارسی
اسب سواری، اسب دار کردن، سوار اسب کردن، اسب دادن به، بالا بردن، برپشت سوار کردن، شلاق زدن، بدوش کشیدن، سواری کردن
-
horsed
دیکشنری انگلیسی به فارسی
اسب سواری، اسب دار کردن، سوار اسب کردن، اسب دادن به، بالا بردن، برپشت سوار کردن، شلاق زدن، بدوش کشیدن، سواری کردن
-
horse
دیکشنری انگلیسی به فارسی
اسب، قوه اسب، سواره نظام، ماشین بخار و غیره، پارگی، اسب دار کردن، سوار اسب کردن، اسب دادن به، بالا بردن، برپشت سوار کردن، شلاق زدن، بدوش کشیدن، سواری کردن، اسبی، وابسته به اسب
-
سخن کشیدن
لغتنامه دهخدا
سخن کشیدن . [ س ُ خ َ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) سخن شنیدن اعم از آنکه خوش باشد یا ناخوش . (آنندراج ). تحمل سخن کردن : گدای من سخن تلخ میفروش کشیدخوش آنکه منت می چون سبو بدوش کشید.مفید بلخی (از آنندراج ).
-
زجرکش
لغتنامه دهخدا
زجرکش . [ زَ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) زجر کشنده . ستمکش . آنکه آزار کشد و تحمل ستم کند. که تحت حکومت یا رژیم ستمکارانه ای بسر برد. که در زندگی با حوادث آزار دهنده و مصائب روبرو باشد. که آزار دیگران را تحمل کند. که بار زحمت دیگران بدوش کشد. رجوع به زجر،...
-
زحمة
لغتنامه دهخدا
زحمة. [ زَ م َ ] (ع مص )انبوهی کردن و بدوش بر زدن . (تاج المصادر بیهقی ). در تنگنا افکندن . (از صحاح ) (از معجم الوسیط). فشردن یکدیگر را بعلت کثرت و ضیق محل . رجوع به زحمت ، مزاحمت و ازدحام شود. || آه کشیدن و دم زدن از روی درد بویژه زن بهنگام زاییدن ...
-
کشکول
لغتنامه دهخدا
کشکول . [ ک َ ] (اِ) گدا باشد یعنی شخصی که گدایی می کند. (برهان ). || کجلول . (انیس الطالبین بخاری ). کاسه گونه ای باشد که درویشان و صوفیان بکار برند و در آن مایحتاج خود از خوراکی و مالیات مال صدقات ریزند. خچکول . در برهان آمده معنی آن کشیدن بدوش است...