کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بده
/bade/
معنی
خشکهپلاو: ◻︎ پرستنده باشم به آتشکده / نسازم خورش جز ز شیر و بده (فردوسی: لغتنامه: بده).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بده
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] bade خشکهپلاو: ◻︎ پرستنده باشم به آتشکده / نسازم خورش جز ز شیر و بده (فردوسی: لغتنامه: بده).
-
بده
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی محیطزیست و انرژی] ← آهنگ شارش
-
بده
لغتنامه دهخدا
بده . [ ب َ / ب ُدْه ْ ] (ع اِ) آغاز هر چیز. || ناگاه . || ناگاه آینده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
-
بده
لغتنامه دهخدا
بده . [ ب َ دَ ] (اِ) خشکه پلاو. (برهان قاطع) (غیاث اللغات ). خشکه پلاو را گویند و آن را پته نیز خوانند یعنی خالی . (انجمن آرا) (آنندراج ) : پرستنده باشم به آتشکده نسازم خورش جز ز شیر و بده . فردوسی (از انجمن آرا). || نام درختی است بغایت سخت که هرگز...
-
بده
لغتنامه دهخدا
بده . [ ب َدْه ْ ] (ع مص ) ناگاه آمدن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). ناگاه و نااندیشیده آمدن . (آنندراج ). بداهة. و رجوع به بداهة شود.
-
بده
لغتنامه دهخدا
بده . [ ب ِ دِه ْ ] (اِ) چیزی که بر ذمه ٔ شخصی بود و شخص ملزم بر دادن آن باشد. (ناظم الاطباء). دین . بدهی . وام که ستده باشند. مقابل بستان و طلب . (از یادداشتهای مؤلف ).
-
بده
لغتنامه دهخدا
بده . [ ب ِ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از بخش خورموج شهرستان بوشهر که 209 تن سکنه دارد.محصول آن غلات است . (از فرهنگجغرافیایی ایران ج 7).
-
بده
لغتنامه دهخدا
بده . [ ب ُ دَ / دِ ] (اِ) رگوی سوخته که با چخماق آتش بر آن زنند. (از برهان قاطع). رگوی سوخته وچوب پوسیده که بر زیر سنگ چخماق نهند و چخماق زنند تا آتش درگیرد و آن را خف و پود و زک گویند و در عراق عجم پد و پود را با هم ترکیب کرده خف را پدپود گویند. (ا...
-
بده
دیکشنری فارسی به عربی
تدفق
-
بده
لهجه و گویش اصفهانی
تکیه ای: hâde طاری: hâte طامه ای: hede طرقی: hâte کشه ای: hâte نطنزی: hâde
-
واژههای مشابه
-
بدة
لغتنامه دهخدا
بدة. [ ب ِ / ب َدْ دَ ] (ع اِ) قوت و توان ، یقال ماله بدة؛ یعنی نیست او را طاقت آن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). قوت . توان . طاقت . (یادداشت مؤلف ).
-
بدة
لغتنامه دهخدا
بدة. [ ب ُدْ دَ ] (ع اِ) بهره ای از هر چیز. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج ، بِدَد. || طاقت . || غایت چیزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء): بینی و بینک بدة؛ای غایة و مدة. (لسان العرب از ذیل اقرب الموارد).
-
بده جِرمی
واژههای مصوّب فرهنگستان
[مهندسی محیطزیست و انرژی] ← آهنگ شارش جِرمی
-
بده بستان
فرهنگ فارسی معین
(بِ دِ بِ) (اِمص .) (عا.) 1 - داد و ستد، معامله . 2 - مبادله ، رد و بدل . 3 - روابط پنهانی متقابل .