کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بدن الرامی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بدن الرامی
لغتنامه دهخدا
بدن الرامی . [ ب َ دَ نُرْ را ] (اِخ ) جای منزل موسوم به بلده ٔ قمر نزد منجمان . (از یادداشت مؤلف ).
-
واژههای مشابه
-
بُدْنَ
فرهنگ واژگان قرآن
شتر قرباني
-
گل بدن
لغتنامه دهخدا
گل بدن . [ گ ُ ب َ دَ] (ص مرکب ) از اسمای محبوب است . || آنکه بدن او در نرمی و نازکی به گل ماند. || (اِ مرکب ) نوعی قماش متعارف هندوستان مثل تافته که قماش دورنگ بود، مثلاً سرخ که به سیاهی زند. (آنندراج ). نوعی از پارچه ٔ ابریشمی . (ناظم الاطباء) : هو...
-
یاسمن بدن
لغتنامه دهخدا
یاسمن بدن . [ س َ م َ ب َ دَ ] (ص مرکب ) آن که بدن سپید و لطیف دارد : خوش بود عیش با شکردهنی ارغوان روی و یاسمن بدنی .سعدی .
-
گل بدن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] [قدیمی، مجاز] golbadan آنکه بدنی لطیف و زیبا مانند گل دارد.
-
body density
چگالی بدن
واژههای مصوّب فرهنگستان
[تغذیه] نسبت جِرم بدن به حجم آن
-
ترکیب بدن
واژههای مصوّب فرهنگستان
[تغذیه] ← ترکیب مواد بدن
-
body orientation
راستای بدن
واژههای مصوّب فرهنگستان
[باستانشناسی] ← راستای تدفین
-
بدن سازی
فرهنگ فارسی معین
(بَ دَ)(اِمر.) تمرین ها و ورزش های ویژه برای تقویت ماهیچه ها و ایجاد یا حفظ تناسب در اندام های بیرونی ، پرورش اندام .
-
جزو بدن
لغتنامه دهخدا
جزو بدن . [ ج ُزْ وِ ب َ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) هر چیز که لازم و لاینفک باشد. جزو تن . (بهارعجم ) (آنندراج ). آن چیز که ملازم تن باشد و از بدن جدا نشود. و رجوع به جزو تن شود.
-
تازه بدن
لغتنامه دهخدا
تازه بدن . [ زَ / زِ ب َ دَ ] (ص مرکب ) با تنی تر و تازه و جوان . با بدنی لطیف و باطراوت : جاریة عبرد؛ دختر سپیدرنگ و تازه بدن . (منتهی الارب ).
-
سیمین بدن
لغتنامه دهخدا
سیمین بدن . [ ب َ دَ ] (ص مرکب ) که تن او در سپیدی چون سیم بود. سپیدتن . سیمین تن : یکی سروقدی و سیمین بدن دلارام و خوشخوی و شیرین سخن . فردوسی .در سرو رسیده ست ولیکن به حقیقت از سرو گذشته ست که سیمین بدن است آن . سعدی .روی اگر پنهان کند سنگین دل سیم...
-
نازک بدن
لغتنامه دهخدا
نازک بدن . [ زُ ب َ دَ ] (اِ مرکب ) نوعی از رستنی باشد شبیه به بستان افروز لیکن ساقش سرخ و خوش رنگ می باشد و بعضی گویند سرخ مرد همانست . (برهان قاطع). آن را سرخ مرد نیز خوانند. (فرهنگ نظام بنقل از جهانگیری ) (انجمن آرا) (آنندراج ). || در هندوستان نوع...
-
نازک بدن
لغتنامه دهخدا
نازک بدن . [ زُ ب َ دَ ] (ص مرکب ) معشوق . هر که بدن لطیف دارد. (فرهنگ نظام ). کنایه از معشوق باریک میان لطیف تن . (انجمن آرا).معشوق لطیف و زیبا. (ناظم الاطباء). که تنی لطیف و ظریف و زودرنج دارد. تنک پوست . لطیف اندام : نازک بدنی که می نگنجددر زیر قب...