کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بدمعامله پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بدمعامله
/badmo'āmele/
معنی
کسی که در دادوستد سختگیری یا نادرستی کند؛ بدحساب.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
کجباز، کجپلاس، کجمعامله ≠ خوشمعامله
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بدمعامله
واژگان مترادف و متضاد
کجباز، کجپلاس، کجمعامله ≠ خوشمعامله
-
بدمعامله
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] badmo'āmele کسی که در دادوستد سختگیری یا نادرستی کند؛ بدحساب.
-
بدمعامله
لغتنامه دهخدا
بدمعامله . [ ب َ م ُ م َ / م ِ ل َ / ل ِ ] (ص مرکب ) کسی که در معامله دارای کارهای ناپسند و زشت بود. (ناظم الاطباء). بدسودا، یعنی آنکه معامله بناراستی کند. (آنندراج ). بَل ّ. (یادداشت مؤلف ).
-
جستوجو در متن
-
بدمعاملگی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [فارسی. عربی. فارسی] badmo'āmelegi عمل بدمعامله؛ بدمعامله بودن.
-
بدحساب
واژگان مترادف و متضاد
بدمعامله، کجپلاس، بدبده ≠ خوشحساب
-
کجباز
واژگان مترادف و متضاد
بدمعامله، کجبیع، کجپلاس، کجمعامله ≠ خوشمعامله
-
کج پلاس
فرهنگ فارسی معین
( ~. پَ) (ص مر.) بدمعامله ، مفسد.
-
کجمعامله
واژگان مترادف و متضاد
۱. بدرفتار، بدروش ۲. بدمعامله، کجبیع، کجپلاس
-
بدمعاملت
لغتنامه دهخدا
بدمعاملت . [ب َ م ُ م َ / م ِ ل َ ] (ص مرکب ) بدمعامله : دنیا بدین خریدنت از بی بصارتی است ای بدمعاملت به همه هیچ می خری .سعدی .و رجوع به بدمعامله شود.
-
کج خرام
فرهنگ فارسی معین
( ~. خُ یا خَ) (ص فا.) 1 - آن که بد - خرامد. 2 - بدمعامله .
-
کج حساب
لغتنامه دهخدا
کج حساب . [ ک َ ح ِ ] (ص مرکب )بدمعامله . بدحساب . (فرهنگ فارسی معین ) : کج حساب آنچه به ابرام برد از دگرست کام هرگز نگرفته ست چو ماهی قلاب .مخلص کاشی (از آنندراج ).
-
بدبده
لغتنامه دهخدا
بدبده . [ ب َ ب ِ دِه ْ ] (ص مرکب ) در تداول عامه ٔکسی که وامهای خود را به آسانی نپردازد. آن که مال قرض گرفته را به آسانی ادا نکند. بدمعامله . غریم سوء.بل ّ. مقابل خوش حساب ، خوش معامله . (یادداشت مؤلف ).
-
بدلعاب
لغتنامه دهخدا
بدلعاب . [ ب َ ل ُ ] (ص مرکب ) بدسلوک . بدادا. بدخلق . (از فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده ). بدرفتار. بدمعامله . (یادداشت مؤلف ).- کاشی بدلعاب ؛ در تداول عامه ، به کسی گویند که بدسلوک باشد. (یادداشت مؤلف ).
-
تنگ سودا
لغتنامه دهخدا
تنگ سودا. [ ت َ س َ / سُو ] (ص مرکب ) خلاف گشاده دل . کسی که در داد و ستد سختگیر باشد. بدمعامله : مرد تاجر گشاده دل بایدتنگ سودا کشد زیان فراخ .سنجر کاشی (از آنندراج ).