کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بدلگامی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بدلگامی
/badlegāmi/
معنی
سرکشی؛ نافرمانی.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بدلگامی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) [مجاز] badlegāmi سرکشی؛ نافرمانی.
-
بدلگامی
لغتنامه دهخدا
بدلگامی . [ ب َ ل ِ ](حامص مرکب ) عمل بدلگام . سرکشی . توسنی : تو رایض من به خوشخرامی من توسن تو به بدلگامی . نظامی .- بدلگامی کردن ؛ سرکشی و نافرمانی کردن : چو تازی فرس بدلگامی کندخر مصریان را گرامی کند. نظامی .نازک اندام سرخوشی می کردبدلگامی و سرک...
-
جستوجو در متن
-
بدلجامی
لغتنامه دهخدا
بدلجامی . [ ب َ ل ِ ] (حامص مرکب ) نافرمانی و عدم انقیاد. (ناظم الاطباء). بدلگامی . و رجوع به بدلگامی شود.
-
ترش لگامی
لغتنامه دهخدا
ترش لگامی . [ ت ُ / ت ُ رُ ل ِ ] (حامص مرکب ) بدلگامی . توسنی . سرکشی کردن اسب .
-
خوش لگامی
لغتنامه دهخدا
خوش لگامی . [ خوَش ْ / خُش ْ ل ِ / ل ُ ] (حامص مرکب ) خوش عنانی . مقابل بدلگامی . رامی . غیر حرونی .
-
ترش لگامی کردن
لغتنامه دهخدا
ترش لگامی کردن . [ ت ُ / ت ُ رُ ل ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) توسنی کردن . بدلگامی کردن . سرکشی کردن : باوی [ اسب ] به چربی گوی و رخساره ٔ او بمال تا بر دست تو خو کند، آنگه پاره ای نمک اندر دست بده تا بخوردو مزه یابد و خو کند و ترش لگامی نکند. (فرسنامه ).
-
خوش خرامی
لغتنامه دهخدا
خوش خرامی . [خوَش ْ / خُش ْ خ ِ / خ َ / خ ُ ] (حامص مرکب ) خوش رفتاری . نیک رفتاری . (یادداشت مؤلف ). کش خرامی : تو رایض من به خوش خرامی من توسن تو به بدلگامی . نظامی .|| خوش خلقی . خوش اخلاقی .
-
صبح بام
لغتنامه دهخدا
صبح بام . [ ص ُ ح ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) صبح زود. اول روز : مگرکز توسنانش بدلگامی دهن بر کشته ای زد صبح بامی . نظامی .سپهدار ایران هم از صبح بام برآراست لشکر بسازی تمام . نظامی .هر چه دهد مشرقی صبح بام مغربی شام ستاند بوام . نظامی .ساقیا می ده ...
-
گهگیر
لغتنامه دهخدا
گهگیر. [ گ َ ] (نف مرکب ) که گاهگاه گیرد، نه پیوسته و دایم . توسعاً مردی که گاه گاه درشت و سخت باشد. (یادداشت مؤلف ). || اسبی که تن به سواری ندهد و اگر بجهد بر آن سوار شوندهرچند مهمیزش کنند قدم برندارد و پا پس کشد. (آنندراج ) (بهار عجم ) (از غیاث ال...
-
سرکشی کردن
لغتنامه دهخدا
سرکشی کردن . [ س َ ک َ / ک ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نافرمانی کردن . تمرد کردن . عصیان نمودن : زاغ ... یاران را گفت لختی سرکشی و تندی کرد.(کلیله و دمنه ). خود زمانه سرکشی میکرد و جمال عروس مراد را در حجاب تعذر میداشت . (سندبادنامه ص 20).ور کند سرکشی هلاک...
-
رایض
لغتنامه دهخدا
رایض . [ ی ِ ] (ع ص ، اِ) رائض . رام و دست آموز. (ناظم الاطباء). رام . (آنندراج ) (منتهی الارب ). ج ، راضة، رُوّاض . (ناظم الاطباء). ج ، راضة، رواض ، رُوَّض ، رائضون . (از المنجد) : تو رایض من به خوشخرامی من توسن تو به بدلگامی . نظامی . || کسی که اسب...
-
توسن
لغتنامه دهخدا
توسن . [ ت َ / تُو س َ] (ص ، اِ) نافرهخته بود؛ یعنی ناآموخته . (لغت فرس اسدی چ دبیرسیاقی ص 154). وحشی و رام نشونده را گویند عموماً. (برهان ). سرکش و گردنکش و وحشی و ناآزموده . (ناظم الاطباء)... در هر صورت توسن در مردم سرکش نیز استعمال میشود... (انجمن...
-
لگام
لغتنامه دهخدا
لگام . [ ل ُ / ل ِ ] (اِ) لجام (به کسر اول معرب لگام است ). دهنه . دهانه لغام . عنان . جوالیقی گوید: اللجام ، معروف و ذکر قوم انه عربی و قال آخرون بل هو معرّب و یقال انه بالفارسیة لغام . (المعرّب ص 300). صاحب قاموس کتاب مقدس آرد: معروف و صورت آنهادر ...
-
اندام
لغتنامه دهخدا
اندام . [ اَ ] (اِ) بدن . (برهان قاطع) (سروری ) (هفت قلزم ). بدن و تن . (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). بمجاز تمام بدن بلکه مطلق جسم را گویند لهذا اندام گل ، اندام کوه و اندام آفتاب هم آمده . (غیاث اللغات ) (از آنندراج ). تن . بدن . جسم . کالبد. (فرهنگ ف...