کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بدفعال پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بدفعال
مترادف و متضاد
۱. بدکردار، بدکنش
۲. بدعمل، بدفعل، بدکار ≠ نیککردار
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بدفعال
واژگان مترادف و متضاد
۱. بدکردار، بدکنش ۲. بدعمل، بدفعل، بدکار ≠ نیککردار
-
واژههای مشابه
-
زال بدفعال
لغتنامه دهخدا
زال بدفعال . [ ل ِ ب َ ف ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به زال بدافعال شود.
-
جستوجو در متن
-
بدفعل
واژگان مترادف و متضاد
۱. بدکردار، بدکنش ≠ نیککردار ۲. بدعمل، بدفعال، بدکار
-
بدکنش
واژگان مترادف و متضاد
بدعمل، بدفعل، بدفعال، بدکردار، بدکار، تبهکار، سیهکار، فاسد ≠ صالح، نیککردار
-
بدعمل
واژگان مترادف و متضاد
بدپیشه، بدفعال، بدفعل، بدکار، بدکردار، بدکنش، دغل، شریر، گناهکار، نامهسیاه ≠ درستکار
-
بدکردار
واژگان مترادف و متضاد
۱. بدجنس، بدذات، زشتکار، شرور، شریر، ناجنس ≠ نیککردار، صالح ۲. بدعمل، بدفعال، بدفعل، بدکار
-
بدکار
واژگان مترادف و متضاد
۱. آلودهدامن، بدعمل، بدفعال، بدفعل ۲. بدجنس، بدرفتار، بدروش، بدکردار، بدکنش ۳. تبهکار، خبیث، شرور، شریر، طالح، فاجر ≠ نیککردار، صالح
-
زال بدافعال
لغتنامه دهخدا
زال بدافعال . [ ل ِ ب َ اَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از دنیا و عالم باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ). و رجوع به زال بدفعال ، زال رعنا، زال عقیم و زال مستحاضه شود.
-
بدخصال
لغتنامه دهخدا
بدخصال . [ ب َ خ ِ] (ص مرکب ) بدطبیعت . بدحالت . بدصفات . بدخصلت . (ناظم الاطباء). بد افعال و کردار. (آنندراج ) : بد که گوید زو مگر بدنیتی بدخصال و بدفعال و بدنشان . فرخی .کسی گفت از این بنده ٔ بدخصال چه خواهی ، هنر یا ادب یا جمال ؟سعدی (بوستان ).
-
بدنشان
لغتنامه دهخدا
بدنشان . [ ب َ ن ِ ] (ص مرکب ) بدکار. دارای عیب . (از ولف ). بدکار و پست . (ناظم الاطباء). بدصفت . (یادداشت مؤلف ) : نباید که آن ریمن بدنشان زند رای با نامور سرکشان . فردوسی .بد که گوید زو مگر بدنیتی بدخصال و بدفعال و بدنشان . فرخی .شیعت مایندری ای ...
-
فعال
لغتنامه دهخدا
فعال . [ ف َ ] (ع اِ) دسته ٔ تبر و تیشه و جز آن . ج ، فُعُل . || کرم و جوانمردی . || کردار نیکو یا در خیر یا در شر هر دو استعمال کنند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بفتح اول برای فاعل مفرد است و اگر فاعل بیش از یک باشد بکسر اول آید: هم حسان الفعا...
-
بدکار
لغتنامه دهخدا
بدکار. [ ب َ ] (ص مرکب ) آنکه مرتکب کارهای بد شود. بدکردار. بدفعل . بدعمل . بدفعال . (فرهنگ فارسی معین ). گنهکار. (آنندراج ). طالح . مسی ٔ. (یادداشت مؤلف ) : نگون بخت را زنده بر دار کرددل مرد بدکار بیدار کرد. فردوسی .یکی مرد خونریز و بدکار و دزدبخوا...
-
نکال
لغتنامه دهخدا
نکال . [ ن َ ] (ع اِمص ، اِ) عقوبت . (غیاث اللغات ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). رنج . (غیاث اللغات ). سزا. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).شکنجه ٔ سخت . عذاب . (فرهنگ فارسی معین ) : خلافش برد آن را که خلافش به دل...