کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بدر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
سیزده بدر
لغتنامه دهخدا
سیزده بدر. [ دَه ْ ب ِدَ ] (اِ مرکب ) رسم تفرج و گردش که روز سیزدهم فروردین ایرانیان راست . (یادداشت بخط مؤلف ). روز سیزدهم از سال نو ایرانیان بیرون روند و نحوست دور کنند.
-
علی بدر
لغتنامه دهخدا
علی بدر. [ ع َ ی ِ ب َ ] (اِخ ) (مولانا...) وی معاصرامیرتیمور گورکانی و از جمله شعرای دارالسلطنه ٔ هرات بود. و در سال 791 هَ . ق . که میرزا میرانشاه فرزند تیمور جهت دفع فتنه ٔ حاجی بیک جونی قربانی به هرات آمده و در باغ زاغان منزل کرده بود، مولاناعلی ...
-
ابوبکربن بدر
لغتنامه دهخدا
ابوبکربن بدر. [ اَ بو ب َ رِ ن ِ ب َ ] (اِخ )از اطبای مأه ٔ هفتم هجریست و در بیطره نیز مهارت داشت . او از پیوستگان ملک الناصر محمدبن قلاون است و در مصر میزیست . او راست کتابی در بیطاری موسوم بکامل الصناعتین شامل دو فصل و ده مقاله و در آن اقسام و اوص...
-
بدر اهوازی
لغتنامه دهخدا
بدر اهوازی . [ ب َ رِ اَ ] (اِخ ) از شاعران و نویسندگان بوده است ، عطار در گل و هرمز گوید:که من از بدر اهوازی هم امروزبدست آورده ام نثری دل افروز.و همین نثر پایه ٔ کتاب گل و هرمز عطار است . (یادداشت مؤلف ). و اهوازی که ناصرخسرو در ابیات زیر یاد می ک...
-
بدر جمالی
لغتنامه دهخدا
بدر جمالی . [ ب َ رِ ج َ ] (اِخ ) ابوالنجم بدربن عبداﷲ. امیرالجیوش و وزیر المستنصر باﷲ خلیفه ٔ فاطمی مصر و اصلا ارمنی بود در سال 466 هَ . ق . بوزارت رسید و در سال 487 پنج ماه پیش از مرگ مستنصر درگذشت . (از اعلام زرکلی ج 1 ص 140 مؤلف ).
-
بدر شروانی
لغتنامه دهخدا
بدر شروانی . [ ب َ رِ ش َرْ ] (اِخ ) ملک الشعرای شاهان شروان در قرن نهم هجری بود و بقول دولتشاه سمرقندی سالها در شروان و مضافات آن سرآمد شاعران بوده و با کاتبی مشاعره و معارضه داشته است . و رجوع به تذکرة الشعراء دولتشاه و قاموس الاعلام ترکی ج 2 و فره...
-
بدر کبری
لغتنامه دهخدا
بدر کبری . [ ب َ رِ ک ُ را ] (اِخ ) بدرالکبری . غزوه ٔ بدر. رجوع به بدر شود.
-
خاک بدر
لغتنامه دهخدا
خاک بدر. [ ب ِ دَ ] (ص مرکب ) غمگین و دردمند. || مرده . || (اِ مرکب ) مصیبت . || فقر و تنگدستی . (ناظم الاطباء).
-
حاجب بدر
لغتنامه دهخدا
حاجب بدر. [ ج ِ ب ِ ب َ ] (اِخ ) یکی از حاجبان سطان مسعود بود. بیهقی آرد: «و حاجب بدر را با لشکری قوی ببادغیس فرستاد ». (رجوع به بدر حاجب شود).
-
اَلَش بِدَر
لهجه و گویش گنابادی
alashbedar در گویش گنابادی به دادن دختر یا پسر به یک خانواده به عنوان عروس یا داماد آن خانواده و گرفتن دختر یا پسر آن خانواده به عنوان داماد یا عروس خانواده خود گویند. در عین حال به سکس دو مرد یا دو زن با شرط عوض یعنی کردن همدیگر گویند.همجنس بازی با ...
-
بِهَم بِدَر
لهجه و گویش گنابادی
beam bedar در گویش گنابادی کنایه از آزاد شدن ذمه یک مدیون در قبال طلب یا تلافی کردن کار بد یک شخص دیگر گفته میشود ، تهاتر ، تلافی شدن دو کار یا دو چیز در برابر یکدیگر
-
در بدر
لهجه و گویش تهرانی
آواره
-
سیزده بدر
لهجه و گویش تهرانی
خنثی کردن، نحسی بدر کردن بعد از نوروز
-
حسام الدین بدر
لغتنامه دهخدا
حسام الدین بدر. [ ح ُ مُدْ دی ب َ ] (اِخ ) رجوع به چاشنی گیر حسام الدین در همین لغت نامه و حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 261 شود.
-
رو به بدر رفتن
دیکشنری فارسی به عربی
شمع