کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بدرود گفتن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بدرود گفتن
معنی
( ~. گُ تَ) (مص ل .) خداحافظی ک ردن .
فرهنگ فارسی معین
مترادف و متضاد
۱. خداحافظی کردن، وداع گفتن، تودیع کردن
۲. بدرود کردن، ترک کردن
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بدرود گفتن
واژگان مترادف و متضاد
۱. خداحافظی کردن، وداع گفتن، تودیع کردن ۲. بدرود کردن، ترک کردن
-
بدرود گفتن
فرهنگ فارسی معین
( ~. گُ تَ) (مص ل .) خداحافظی ک ردن .
-
جستوجو در متن
-
وداع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] vedā' بدرود گفتن؛ بدرود؛ پدرود؛ خداحافظی.
-
تودیع کردن
واژگان مترادف و متضاد
خداحافظی کردن، وداع کردن، بدرود گفتن
-
تودیع
فرهنگ فارسی عمید
(اسم مصدر) [عربی: تَودیع] to[w]di' ۱. وداع گفتن؛ وداع کردن؛ بدرود گفتن.۲. بدرود گفتن به مسافر.۳. [قدیمی] سپردن و گذاشتن چیزی در جایی یا نزد کسی که به همان حال باقی بماند.
-
الوداع
فرهنگ فارسی عمید
(شبه جمله) [عربی] 'alve(a)dā' ۱. وداع؛ بدرود.۲. بدرود گفتن با مسافر.
-
خداحافظی کردن
لغتنامه دهخدا
خداحافظی کردن . [ خ ُ ف ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بدرود گفتن .خدانگهدار گفتن . وداع کردن . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
تودیع
واژگان مترادف و متضاد
۱. بدرود، خداحافظی، وداع ۲. بدرود گفتن، خداحافظی کردن، وداع کردن ۳. امانتگذاری، ودیعه ۴. ودیعهگذاشتن
-
تودیع
فرهنگ فارسی معین
(تُ) [ ع . ] (مص م .) 1 - وداع کردن ، بدرود گفتن . 2 - سپردن چیزی نزد کسی .
-
خداحافظ کردن
لغتنامه دهخدا
خداحافظ کردن . [ خ ُ ف ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بدرود گفتن . وداع کردن . (از ناظم الاطباء) خدانگهدار گفتن . (یادداشت به خط مؤلف ).
-
خدانگهداری کردن
لغتنامه دهخدا
خدانگهداری کردن . [ خ ُ ن ِ گ َ ک َ دَ ](مص مرکب ) خداحافظی کردن . وداع کردن . بدرود گفتن .
-
خداحافظی
لغتنامه دهخدا
خداحافظی . [ خ ُ ف ِ ] (حامص مرکب ) خدانگهداری . وداع . بدرود. (یادداشت به خط مؤلف )- غزل خداحافظی را خواندن ؛ خداحافظی کردن . بدرود گفتن . اصطلاحی است برای بیان «تمام شدن » و «بسر رسیدن وقت چیزی ».
-
مردن
فرهنگ فارسی عمید
(مصدر لازم) [پهلوی: murtan] mordan ۱. بیجان شدن؛ درگذشتن؛ بدرود زندگی گفتن.۲. [مجاز] نابود شدن؛ از میان رفتن.۳. [مجاز] چیزی یا کسی را بسیار دوست داشتن.۴. [قدیمی، مجاز] خاموش شدن چراغ، آتش، و مانند آن.
-
درود کردن
لغتنامه دهخدا
درود کردن . [ دُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سلام رساندن . نماز گزاردن . (ناظم الاطباء). درود فرستادن . درود رساندن . تهنیت و آفرین کردن : پذیرفت گستهم و کردش درودکه بادی همیشه تو با کام و رود. فردوسی .- بدرود کردن ؛ وداع گفتن . وداع کردن : ملوک روزگار... چ...