کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بدره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
بدر
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی، جمعِ بَدرَة] bedar = بدره
-
بدور
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [عربی] [قدیمی] bodur ۱. [جمعِ بَدرَة] = بدره۲. [جمعِ بدر] = بَدر
-
همیان
واژگان مترادف و متضاد
بدره، صره، کیسه
-
هوا در هوا
لغتنامه دهخدا
هوا در هوا. [ هََ دَ هََ ] (ق مرکب ) بیهوده . هوسبازانه : صرف شد آن بدره هوا در هوامفلس و بدره ز کجا تا کجا.نظامی .
-
صره
واژگان مترادف و متضاد
۱. بدره، کیسهزر، همیان ۲. بورس
-
قضیب
لغتنامه دهخدا
قضیب . [ ق َ ] (اِخ ) نام خرمافروشی است دربحرین که از شخصی زنبیلی خرما خرید و در آن بدره ای زر بود. آن شخص برای گرفتن بدره ٔ خود به وی مراجعه کرد و آن را پس گرفت و با خود کاردی داشت که اگر بدره را نیابد خود را بکشد. قضیب کارد را از وی گرفت و خود را ب...
-
نارایین
لغتنامه دهخدا
نارایین . (اِخ ) ناراین . قلعه ای در هندوستان که به دست سلطان محمود غزنوی گشوده شد. رجوع به ناراین شود : دو بدره زر بگرفتم به فتح نارایین به فتح رومیه صد بدره گیرم و خرطال .عنصری .
-
پخته سخن
لغتنامه دهخدا
پخته سخن . [ پ ُ ت َ / ت ِ س ُ خ َ ] (ص مرکب ) بلیغ : شاعر پخته سخن یابد بهر بیتی از اوبدره بدره زرّ پخته کیسه کیسه سیم خام .سوزنی .
-
بدور
لغتنامه دهخدا
بدور. [ ب ُ ] (ع اِ) ج ِ بَدْر. (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ) (از اقرب الموارد) : ساحت سینه های مشتاقان زآرزوی تو شد بدور و شموس . سنایی .|| ج ِ بدرة. (ناظم الاطباء). و رجوع به بدر و بدرة شود.
-
خرطال
لغتنامه دهخدا
خرطال . [ خ َ ] (ع اِ) قنطار. (ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) : دو بدره زر بگرفتم بفتح مارائین بفتح رومیه صد بدره گیرم و خرطال .غضائری .
-
خرطال
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از یونانی] ‹خرتال› xartāl پوست گاو انباشته از پول طلا یا نقره: ◻︎ دو بدره زر بگرفتم به فتح نارائن / به فتح رومیه صد بدره گیرم و خرطال (غضایری: شاعران بیدیوان: ۴۶۲).
-
بدریة
لغتنامه دهخدا
بدریة. [ ب َ ری ی َ ] (ع اِ) از نقود قدیمی تاآخر عهد عباسیان است . بَغْلیّه . و بدریه از آن سبب گویند که اعراب آن را در بدره (پوست بزغاله ) می نهادند و در هر بدره مبلغ معینی می گذاشتند: برخی هزار، برخی ده هزار و برخی دیگر هفت هزار دینار و از همین جاس...
-
کماسه
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [قدیمی] kamāse کاسۀ گدایی: ◻︎ در دست کماسه و بدرهها / گردیده و جمع کرده زرها (طیان: شاعران بیدیوان: ۳۱۱).
-
محمودآباد
لغتنامه دهخدا
محمودآباد. [ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میش خاص بخش بدره ٔ شهرستان ایلام ، واقع در23هزارگزی جنوب خاور ایلام و سه هزارگزی جنوب راه مالرو بدره به ایلام ، با 250 تن سکنه . آب آن از هفت آب و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
حیدرآباد
لغتنامه دهخدا
حیدرآباد. [ ح َ دَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میش خاص بخش بدره ٔ شهرستان ایلام . واقع در 5هزارگزی شمال راه مالرو بدره ٔ شهرستان ایلام . دارای 300 تن سکنه است . محصولاتش غلات ، لبنیات و توتون . اهالی به کشاورزی و گله داری گذران میکنند. (از فرهنگ جغراف...