کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بدرزه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
بدرزه
لغتنامه دهخدا
بدرزه . [ ب َ دَ زَ / زِ ] (اِ) حصه و بهره . (برهان قاطع) (انجمن آرا). حصه و قسمت . (آنندراج ). حصه و بهره و نصیب . (ناظم الاطباء). و رجوع به بَدْوَره شود.
-
بدرزه
لغتنامه دهخدا
بدرزه . [ ب ِ رَ زَ / زِ / ب ِ رُ زَ / زِ ] (اِ) طعامی را گویند که زله کرده باشند و در رومالی بسته بجایی برند. (برهان قاطع) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) (از فرهنگ جهانگیری ). طعامی که از درها بدریوزه ٔ گدایی جمع کنند و بردارند و بجایی برند و با کسی خ...
-
جستوجو در متن
-
لارزة
لغتنامه دهخدا
لارزة. [ رِ زَ / زِ ] (اِ) بدرزه . بتوزه فلغز. فلرز. فلرزنگ . دستار. گِرِنک . رجوع به فلرزنگ شود.
-
بتوزه
لغتنامه دهخدا
بتوزه . [ ] (اِ) فلرز. بدرزه . فلرزنگ . لارزه . دستار. دستمال . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به هریک از این کلمات شود.
-
بدوره
لغتنامه دهخدا
بدوره . [ ب َ رَ / رِ / ب َ وَ رَ / رِ ] (اِ) طعامی را گویند که جایی زله کرده در لنگی و رومالی بسته باشند. (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء). طعامی را گویند که جمع کرده بجایی برند و خورند. (انجمن آرا). بدرزه . و رجوع به بدرزه و انجمن آرا شود.
-
فلغز
لغتنامه دهخدا
فلغز. [ ف َ ل َ ] (اِ) فلرز. فلرزنگ . دستار. دستمال . گرنک . بتوزه . بدرزه . لارزه . (یادداشت مؤلف ). خوردنی و طعامی که از مهمانی ها با خود برند. رجوع به فلرز و فلرزنگ شود.
-
فلرزنگ
لغتنامه دهخدا
فلرزنگ . [ ف َ ل َ زَ ] (اِ) به معنی فلرز است که خوردنی و طعامی باشد که از مهمانیها برداشته به جای دیگر برند. (برهان ). فلرز. دستار.دستمال . لارزه . بدرزه . (یادداشت مؤلف ) : آن زن از دکان فرودآمد چو بادپس فلرزنگش به دست اندر نهاد. رودکی .رجوع به فل...
-
فلرز
لغتنامه دهخدا
فلرز. [ ف َ ل َ ] (اِ) ابزار یا رکویی که در آن چیزی بندند از زر و سیم و خوردنی و جز آن ، و اندر کوهستان آن را بدرزه ، بتوزه و لارزه نیز گویند و در ماوراءالنهر و خراسان فلرز و فلغز و فلرزنگ . (یادداشت مؤلف از نسخه ٔ خطی لغت فرس اسدی ). فلرزنگ . (فرهن...
-
تبرزه
لغتنامه دهخدا
تبرزه . [ ت َ ب َ زَ / زِ ] (اِ) تبرزد. (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ) (فرهنگ نظام ) (آنندراج ). تبرزد بهمه ٔ معانی . (ناظم الاطباء). بمعنی طبرزد است که قند سفید باشد. || نمک بلوری . (برهان ). نوعی از نمک باشد که از کوه نیشابور و دیگر جبال بهم رسد،...
-
دستمال
لغتنامه دهخدا
دستمال . [ دَ] (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) دست مالیده . مالیده شده به دست . مالیده به دست . هرچه به دست مالند. (شرفنامه ). با دست مالیده شده . مالیده ٔ دست . ملموس دست : همه تن چشم و سوی تو نگران کعبتین وار دستمال توایم . خاقانی .منم که همچو کمان دستمال ت...
-
دستار
لغتنامه دهخدا
دستار. [ دَ ] (اِ مرکب ) از: دست + ار، پسوند نسبت . مندیل و روپاک . (برهان ). روپاک و دستمال و شکوب و شوب و فوته . (ناظم الاطباء). بتوزه . بدرزه . دزک . دستا. دست خوش . شسته . شوب . فَدام . (منتهی الارب ). فلرز. فلرزنگ . فلغز. گرنک . لارزه . مندیل . ...