کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بدرد اوردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
امعاض
لغتنامه دهخدا
امعاض . [ اِ ] (ع مص ) خشمناک کردن و دشوار نمودن کار بر کسی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). خشمناک کردن و بدرد آوردن . (از اقرب الموارد). || سوختن . (بمعنی متعدی آن ). (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سوزانیدن . (از اقرب الموارد).
-
امغاص
لغتنامه دهخدا
امغاص . [ اِ ] (ع مص ) بدرد آوردن شکم را. (از اقرب الموارد): و اذا شرب (الحنظل ) فی شدة البرد امغص و اکرب اکراباً شدیداً. (ابن بیطار): و اذا حفف قشر ثمرته [ثمرة نارنج ] ... حلل امغاص البطن . (ابن البیطار).
-
دردمند کردن
لغتنامه دهخدا
دردمند کردن . [ دَ م َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بدرد آوردن . رنجور ساختن . ایجاع . ایصاب . (تاج المصادر بیهقی ).ایلام . (دهار). فجع. قفص . (منتهی الارب ) : مر آن چیز کآنت نیاید پسندمکن هیچکس را بدان دردمند. فردوسی .وآخر کار دردمندم کردبنده ٔ خود بدم به ب...
-
دعک
لغتنامه دهخدا
دعک . [ دَ ] (ع مص ) نرم کردن درشتی جامه را به پوشیدن . || نرم گردانیدن دشمن را. || غلطانیدن کسی یاچیزی را در خاک . || مالیدن چرم را. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || بدرد آوردن کسی را بوسیله ٔ سخن . (از ذیل اقرب الموارد از تاج ). || ورز دادن ...
-
شرس
لغتنامه دهخدا
شرس . [ ش َ ] (ع مص ) ناقه را به مهار کشیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کشیدن ناقه را به مهار. || زیر بار نرفتن شتر. (ناظم الاطباء). || به دست مالیدن پوست را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دست مالیدن بر پوست و خیساندن آن در آب . (ناظم الا...
-
اود
لغتنامه دهخدا
اود. [ اَ ] (ع مص ) گرانبار کردن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (المصادر زوزنی ) (ناظم الاطباء). || گران شدن [ سنگین شدن ] (مقدمه ٔ لغت میرسید شریف ). بدرد آوردن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). مایل گشتن آفتاب به آخر روز. (تاج ...
-
امضاض
لغتنامه دهخدا
امضاض . [ اِ ] (ع مص ) سوختن دل را اندوه چیزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سوزانیدن عشق و اندوه یا خشم کسی را. (آنندراج ). سوخته کردن اندوه یا عشق یا خشم کسی را. (مصادر زوزنی ).سوزانیدن . (از اقرب الموارد). || اندوهمند کردن . (منتهی الارب ). || س...
-
درد
لغتنامه دهخدا
درد. [ دَ ] (اِ) وجع. الم . تألم . هو ادراک المحسوس المنافی ، من حیث هو مناف . (یادداشت مرحوم دهخدا). درد، خبر یافتن است ازحال ناطبیعی . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). رنج تن و رنج روح و رنج دل و آزار و وجع و الم . (ناظم الاطباء). رنج شدید عضوی یا عمومی که ...
-
بدنامی
لغتنامه دهخدا
بدنامی . [ ب َ ] (حامص مرکب ) اشتهار ببدی و رسوایی و بی آبرویی . (ناظم الاطباء). سؤشهرت . شهرت زشت . رسوایی . ننگ . مقابل خوشنامی . (یادداشت مؤلف ) : بدلش اندر آمد از آن کار دردز بدنامی خویش ترسید مرد. فردوسی .بدرد کسان صابری اندر و توببدنامی خویش ...
-
تر کردن
لغتنامه دهخدا
تر کردن . [ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خیسانیدن و سرشتن چیزی به چیزی . (آنندراج ). نم کردن و خیساندن و آب دادن . (ناظم الاطباء) : و سماق و عدس و گل سرخ اندر گلاب تر کنند و بدان گلاب مضمضه کنند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).همه را یک شبانه روز اندر آب باران تر ک...
-
گرانی
لغتنامه دهخدا
گرانی . [ گ ِ ] (حامص )مقابل ارزانی در نرخ . گرانی بها: این روزها گرانی بیداد می کند. || سختی . دشواری : چون چنین است مرا بی تو بقایی نبودبه بود گر بروم زود و گرانی ببرم . سیفی نیشابوری .رجوع به گران شود. || (حامص )مقابل سبکی در وزن . (آنندراج ). سنگ...
-
سبز شدن
لغتنامه دهخدا
سبز شدن . [ س َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) روئیدن . (غیاث ). روییدن گیاه و جز آن : اخضرار؛ سبز شدن کشت . (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن ). ابقال . بقول . روییدن گیاه . (منتهی الارب ): التفاع ؛ سبز شدن زمین بگیاه . (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). انجال ،...
-
کرگدن
لغتنامه دهخدا
کرگدن . [ ک َ گ َ دَ ] (اِ) کرگ . کرگندن . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). هرمیس . (منتهی الارب ).کرگ . (مهذب الاسماء). حمارهندی . (شفا ص 470) (از صبح الاعشی ج 2 ص 37). ریما. ارج . انبیلا. بُشان . سِناد. حریش . (یادداشت مؤلف ). جانوری است بر صورت بز ولیکن ...
-
داغ نهادن
لغتنامه دهخدا
داغ نهادن . [ ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) داغ کردن . با آهن تفته اندام حیوان یا آدمی را سوختن نشان را یا گم نشدن را : اسبان و اشتران و استران را داغ سلطانی نهادند. (تاریخ بیهقی ص 613 چ ادیب ). فرمود داغ برنهادند بنام محمود و بگذاشتند. (تاریخ بیهقی چ اد...
-
دردمند
لغتنامه دهخدا
دردمند. [ دَ م َ ] (ص مرکب ) (از: درد + مند، پسوند اتصاف ) . صاحب درد. (آنندراج ). دردناک . (شرفنامه ٔ منیری ). دارای رنج تن ویا رنج جان . وجعناک . (ناظم الاطباء). دردگین . دردگن . دردآلود. وَجِع. وجعة. (از منتهی الارب ) : نباید که خسبد کسی دردمندکه ...