کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بدران پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بدران
/be(a)drān/
معنی
گیاهی مانند ترب و بسیار بدبو؛ گندگیاه: ◻︎ عیب بدران مکن و هرچه بُوَد نیکو بین / که به صحرای جهان هیچ نروید بیکار (بسحاقاطعمه: مجمعالفرس: بدران).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بدران
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) (زیستشناسی) [قدیمی] be(a)drān گیاهی مانند ترب و بسیار بدبو؛ گندگیاه: ◻︎ عیب بدران مکن و هرچه بُوَد نیکو بین / که به صحرای جهان هیچ نروید بیکار (بسحاقاطعمه: مجمعالفرس: بدران).
-
بدران
لغتنامه دهخدا
بدران . [ ب َ ] (اِ) سبزه و رستنی بود مانند ترب و آن بغایت گنده و بدبوی باشد و آن را گندگیا نیز گویند. (برهان قاطع) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) : عیب بدران مکن و هرچه بود نیکو بین که به صحرای جهان هیچ نروید بیکار.بسحاق اطعمه (از انجمن آرا).
-
بدران
لغتنامه دهخدا
بدران . [ ب َ ] (ص مرکب ) آنکه ران وی زشت و بد باشد. (ناظم الاطباء). || (اِ مرکب ) ران بد. (برهان قاطع).
-
بدران
لغتنامه دهخدا
بدران . [ ب َ ] (نف مرکب ) بدراننده . (برهان قاطع). آنکه بد می راند (اسب یا وسیله ٔ نقلیه را). مقابل نیک ران . (فرهنگ فارسی معین ).
-
واژههای مشابه
-
بدران العقیلی
لغتنامه دهخدا
بدران العقیلی . [ ب َ نُل ْ ع ُ ق َ ] (اِخ ) بدران بن مقلد العقیلی ، فرمانروای نصیبین بود. در سال 419 هَ . ق . آن را از نصرالدولةبن مروان گرفت و تا هنگام مرگ (426 هَ . ق . / 1035 م .) در آن حکومت راند. (از اعلام زرکلی ج 1 ص 140). و رجوع به کامل ابن ا...
-
جستوجو در متن
-
badrans
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بدران
-
وشج
لغتنامه دهخدا
وشج . [ وُ ] (معرب ، اِ) معرب وشک است که صمغ نبات بدران باشد، و بدران گیاهی است مانند ترب . (برهان ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ).
-
جرایدی
لغتنامه دهخدا
جرایدی . [ ج َی ِ ] (اِخ ) رجوع به جرائدی یعقوب بن بدران ... شود.
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابوبکر صوانی . رجوع به احمدبن علی بن بدران ... شود.
-
عقیلی
لغتنامه دهخدا
عقیلی . [ ع ُ ق َ ] (اِخ ) بدران بن مقلد عقیلی . از امیران قرن پنجم هجری . وی به سال 419 هَ . ق . بر نصیبین استیلا یافت و در آن زمان نصیبین از آن نصرالدولةبن مروان بود. و پس از چند زد و خورد، به اتفاق هم بر این شهر حکومت کردند. بدران عقیلی به سال 425...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن علی بن بدران مکنی به ابوبکر صوانی . محدث است و از ابوالطیب طبری روایت دارد. وفات وی به سال 507 هَ . ق . بود.
-
ترخر
لغتنامه دهخدا
ترخر. [ ت َ رَ خ َ ] (اِ) نوعی از بدران باشد که ترب صحرایی است و تخم آنرا به یونانی قردمانا و قرطمانا گویند. (برهان ) (آنندراج ). رشاد برّی . خردل صحرایی . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به رشاد بری شود.
-
سرده
لغتنامه دهخدا
سرده . [ س َ دِه ْ ] (اِ مرکب ) ظاهراً مقامی چون مقام کدخدایی . (یادداشت مؤلف ) : داروغه هندوانه و سرده خیار سبزکلونده شد محصل و بدران گزیر گشت .بسحاق اطعمه .