کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بددل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بددل
/baddel/
معنی
۱. بدگمان.
۲. ترسو.
۳. کینهجو؛ کینهور.
فرهنگ فارسی عمید
مترادف و متضاد
۱. بدخواه، شکاک، ظنون، ظنین، بدگمان ≠ خوشقلب، خوشگمان
۲. ترسو، جبون، بزدل، بیمناک ≠ دلیر، نترس
۳. پروسواس، وسواسی
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بددل
واژگان مترادف و متضاد
۱. بدخواه، شکاک، ظنون، ظنین، بدگمان ≠ خوشقلب، خوشگمان ۲. ترسو، جبون، بزدل، بیمناک ≠ دلیر، نترس ۳. پروسواس، وسواسی
-
بددل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [مجاز] baddel ۱. بدگمان.۲. ترسو.۳. کینهجو؛ کینهور.
-
بددل
فرهنگ فارسی معین
( ~. دِ) (ص مر.) 1 - بزدل ، ترسو. 2 - بدگمان .
-
بددل
لغتنامه دهخدا
بددل . [ ب َْ، دِ ] (ص مرکب ) ترسنده و ترسناک . (برهان قاطع). ترسناک . (غیاث اللغات ). ترسنده و بیمناک ورمیده خاطر. (انجمن آرا) (آنندراج ). بزدل ، نقیض شجاع . (هفت قلزم ). جبان و ترسناک . (ناظم الاطباء). جبان . (زمخشری ) (دستوراللغة). جُبّا. فَشِل . ...
-
جستوجو در متن
-
بددلی
فرهنگ فارسی عمید
(حاصل مصدر) baddeli بددل بودن.
-
بدزهره
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی] badzahre بددل؛ ترسو.
-
ظنون
واژگان مترادف و متضاد
بددل، بدگمان، شکاک
-
اکهی
فرهنگ واژههای سره
بددل، گُنده دهن
-
اشترزهره
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [قدیمی، مجاز] 'oštorzahre بددل و ترسو؛ اشتردل.
-
آهودل
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) 'āhudel ترسو؛ بددل؛ بزدل.
-
بدباطن
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) [فارسی. عربی] badbāten بددل؛ بدذات؛ بدفطرت.
-
اجبان
لغتنامه دهخدا
اجبان . [ اِ ] (ع مص ) بددل یافتن . (تاج المصادر). جبان یافتن . بزدل یافتن . || بددل شمردن کسی را.
-
وجوبة
لغتنامه دهخدا
وجوبة. [وُ ب َ ] (ع مص ) ترسو شدن . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). جبان شدن . (اقرب الموارد). بددل و گول گردیدن . (منتهی الارب ). بددل شدن . (تاج المصادر بیهقی ). ترسو و بددل گردیدن . گول و احمق شدن . (ناظم الاطباء).
-
متکعکع
لغتنامه دهخدا
متکعکع. [ م ُ ت َ ک َ ک ِ ] (ع ص ) بددل شونده و بددل .(آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ترسو و جبان و بددل . (ناظم الاطباء). و رجوع به تکعکع شود.