کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بدخوراک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بدخوراک
/badxorāk/
معنی
کسی که خوراکهای بد و نامطبوع بخورد؛ بدخورش.
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بدخوراک
فرهنگ فارسی عمید
(صفت) badxorāk کسی که خوراکهای بد و نامطبوع بخورد؛ بدخورش.
-
بدخوراک
لغتنامه دهخدا
بدخوراک . [ ب َ خوَ / خ ُ ] (ص مرکب ) کسی که خوراکهای پست و خشن و نابجا خورد. (فرهنگ فارسی معین ).
-
جستوجو در متن
-
بدغذا
واژگان مترادف و متضاد
بدخوراک ≠ خوشخوراک
-
خوشاشتها
واژگان مترادف و متضاد
خوشخوراک، خوشخور، پرخور، خوشخوار ≠ بداشتها، بدخوراک، بدخواره
-
بدخوار
لغتنامه دهخدا
بدخوار. [ ب َ خوا / خا ] (نف مرکب ) بدخوراک . (ناظم الاطباء). بدغذا. (یادداشت مؤلف ). آنکه غذای بد خورد.- بدخوار گردانیدن ؛ بدخوراک کردن . اجداع ؛ بدخوار گردانیدن مادر کودک را. (منتهی الارب ).
-
خوشخوراک
واژگان مترادف و متضاد
۱. شکمپرست، نوشخوار، خوشخواره، خوشخوار ≠ بدخوراک ۲. پرخور، پرخوراک، خوشاشتها، شکمو ≠ کمخوراک
-
مدعن
لغتنامه دهخدا
مدعن . [ م ُ ع َ ] (ع اِ) بدخو و بدغذا. (منتهی الارب ). دَعِن .بدخلق بدخوراک . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة).
-
بدخوراکی
لغتنامه دهخدا
بدخوراکی . [ ب َ خوَ / خ ُ ] (حامص مرکب ) عمل بدخوراک : تعییل ؛ بدخوراکی . (منتهی الارب ).
-
بدخورش
لغتنامه دهخدا
بدخورش . [ ب َ خوَ / رِ ] (ص مرکب ) بدغذا و بدخوراک . (ناظم الاطباء): وغل ؛ مرد بدخورش . (منتهی الارب ).
-
بدعلف
لغتنامه دهخدا
بدعلف . [ ب َ ع َ ل َ ] (ص مرکب ) بدخوراک . کسی که غذای لطیف و کثیف ، تمیز نکند. (آنندراج ).
-
جشیب
لغتنامه دهخدا
جشیب . [ ج َ ] (ع ص ) جامه ٔ درشت و خشن . || هر چیز درشت و خشن . || خوراک بدمزه . || آدم بدخوراک . || نان بی نان خورش . (منتهی الارب ).
-
جدع
لغتنامه دهخدا
جدع . [ ج َ دِ ] (ع ص ) کودکی است که بد است خورش او. (شرح قاموس ). کودکان بدخوراک . (از قطر المحیط) (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
هرزه خوار
لغتنامه دهخدا
هرزه خوار. [ هََ زَ / زِ خوا / خا ] (نف مرکب ) پرخور. بدخوراک . کسی که بدون رعایت تناسب و نظم غذا میخورد : چون تنور ازنار نخوت هرزه خوار و تیزدم چون فطیر از روی فطرت بدگوار و جانگزای .خاقانی .
-
مفرقم
لغتنامه دهخدا
مفرقم . [ م ُ ف َ ق َ ] (ع ص ) دیر پیرشونده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بدخوار و بدغذا. (منتهی الارب ) (آنندراج ). بدخوراک و بدغذا. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).