کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
بدخش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
بدخش
/badaxš/
معنی
نوعی لعل که از معادن بدخشان، ناحیهای در شرق افغانستان، استخراج میشده.
〈 بدخش مذاب: [قدیمی، مجاز]
۱. شراب سرخ.
۲. لعل: ◻︎ صبح ستارهنمای، خنجر توست اندر آن / گاه درخش جهان، گاه بدخش مذاب (خاقانی: ۴۸).
فرهنگ فارسی عمید
دیکشنری
نتیجهای یافت نگردید.
-
جستوجوی دقیق
-
بدخش
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) ‹بدخشان› [قدیمی، مجاز] badaxš نوعی لعل که از معادن بدخشان، ناحیهای در شرق افغانستان، استخراج میشده.〈 بدخش مذاب: [قدیمی، مجاز]۱. شراب سرخ.۲. لعل: ◻︎ صبح ستارهنمای، خنجر توست اندر آن / گاه درخش جهان، گاه بدخش مذاب (خاقانی: ۴۸).
-
بدخش
لغتنامه دهخدا
بدخش . [ ب َ دَ ] (اِخ )مخفف بدخشان . (برهان قاطع). بدخشان که دارای معدن لعل و طلا میباشد و گوسپند آنجا ببزرگی معروف است . (ناظم الاطباء). || لعل . (فرهنگ رشیدی ). و چون لعل از بدخش آرند، لعل را نیز بدخش گویند. (از برهان قاطع). لعل را بمجاز بدخش گوین...
-
جستوجو در متن
-
بدخشان
فرهنگ نامها
(تلفظ: badaxšān) یعنی سرزمین منسوب به بدخش یا بلخش که معادن لعل در آن یافت میشود. بدخشان سرزمینی است در کشورِ افغانستان در قسمت شرقی آن و متصل به ترکستان شرقی ، لعل بدخش یا بدخشان منسوب به این ناحیه است و از قدیم شهرت بسیار داشته است و مرکز آن فیض آ...
-
بلخش
لغتنامه دهخدا
بلخش . [ ب َ خ َ ] (ع اِ) معرب بدخش ، یا صورتی و تلفظی از آن . لعل . (از فرهنگ فارسی معین ). لعل بدخشی . (یادداشت مرحوم دهخدا). گوهری است که از بلخشان آورند و آن شهری است در سرزمین ترکان . (از ذیل اقرب الموارد). رجوع به بدخش و صبح الاعشی ج 2 ص 99 شود...
-
لعل
فرهنگ فارسی عمید
(اسم) [معرب، مٲخوذ از فارسی: لال] la'l ۱. (زمینشناسی) نوعی سنگ قیمتی از ترکیبات آلومینیوم به رنگ سرخ، مانند یاقوت.۲. [قدیمی، مجاز] لب معشوق.〈 لعل آبدار: [قدیمی، مجاز] لعل شفاف و درخشان.〈 لعل بدخش: (زمینشناسی) [قدیمی] لعلی که از معاد...
-
رمانی
لغتنامه دهخدا
رمانی . [ رُم ْ ما ] (ص نسبی ،اِ) آنچه در شکل و رنگ شبیه انار باشد. (از اقرب الموارد). و مشابهت را بیشتر رنگ سرخ از آن اراده کنند. || لعل و یاقوت . (آنندراج ) : رسیدم من به درگاهی که دولت از او خیزد چو رمانی ز معدن . منوچهری .- یاقوت رمانی ؛ اجود ان...
-
پرخش
لغتنامه دهخدا
پرخش . [ پ َ رَ ] (اِ) پرَخج . پرخچ . فرخچ . فرخج . فرخش . کفل اسب . پشت اسب .(حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نسخه ٔ نخجوانی ). کفل و ساغری اسب و استر و غیره . (برهان ). در لغت نامه ٔ منسوب به اسدی آمده است : پرخش کفل باشد. منجیک گوید : راست چو پرخش بچشمم آید لر...
-
زیره
لغتنامه دهخدا
زیره .[ رَ / رِ ] (اِ) تخمی است معروف که به عربی کمون خوانند، بهترین آن زیره ٔ کرمانی است و گوشت بزان کرمان به از بلاد دیگر است که اغلب به زیره چرند. معجونی که جزو اعظم آن زیره باشدمعجون کمونی خوانند. (آنندراج ) (از انجمن آرا). کمون . تخم گیاهی از طا...
-
درخش
لغتنامه دهخدا
درخش . [ دَ رَ / دُ رَ / دُ رُ ] (اِ) درفش . روشنی . روشنایی .تابش . فروغ و روشنی هر چیزی . (از برهان ). روشنی . (غیاث ). تابندگی . (آنندراج ). شعشعه . پرتو : چو برزد سنان آفتاب بلندشب تیره گشت از درخشش نژند. فردوسی .روزی درخش تیغ تو برآتش اوفتادآتش ...
-
بصره
لغتنامه دهخدا
بصره . [ ب َ رَ / ب ِ رَ / ب َ ص ِ رَ ] (اِخ ) قبةالاسلام . خزانةالعرب . رعناء. نام شهری از عراق عرب . (غیاث ). شهری از کشور عراق در کنار شطالعرب درنزدیکی محمره (خرم شهر). گویند این لفظ معرب «بس راه » است . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). شهری عظیم...
-
اندر
لغتنامه دهخدا
اندر. [ اَ دَ ] (حرف اضافه ) به معنی در باشد که بعربی فی گویند همچنانکه اندر آن و اندر خانه یعنی در آن و در خانه . (برهان قاطع) (هفت قلزم ). کلمه ٔ رابطه به معنی در و درون مانند اندرآن یعنی در آن و اندر خانه یعنی درون خانه . (ناظم الاطباء). در. (فرهن...
-
ک
لغتنامه دهخدا
ک . (حرف ) حرف بیست و پنجم از الفبای فارسی و بیست و دوم از حروف هجای عرب و یازدهم از حروف ابجد و نام آن کاف است . و در حساب جُمَّل آن را بیست گیرند و برای تشخیص از کاف پارسی یا «گ » آن را کاف تازی و کاف عربی گویند، و آن از حروف مصمته و مائیه و هم از ...